گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۸

 

که نوشین‌روان دیده بود این به خواب

کزین تخت بپراگند رنگ و آب

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۱۰

 

چنین گفت زان پس که هرگز بخواب

نبینم رخ شاه با جاه و آب

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۳

 

هرانگه که بخت اندر آید به خواب

ترا گفت دانا نیاید صواب

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۳

 

گر افراسیاب آید اکنون چو آب

نبینند جز سهم او را به خواب

فردوسی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳ - آغاز قصه

 

چو هنگام بیداری و جای خواب

ندیدند ازیشان ره ناصواب

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳ - آغاز قصه

 

که در دیده شان نامدی هیچ خواب

نرفتی میانشان سخن ناصواب

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴ - بردن گلشاه را از حی

 

ندیده بد از باب گل شه جواب

نه اندر خطا و نه اندر صواب

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۲ - شب و روز کردش برفتن شتاب

 

ندادی از اندیشه کس را جواب

نگفتی سخن از خطا و صواب

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۴ - رفتن شاه شام به دیدن گلشاه

 

شه شام را کار نامد صواب

چو بشنید از باب دختر جواب

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۴ - رفتن شاه شام به دیدن گلشاه

 

هلال گزین داد زن را جواب

کی باید کی ناید ز من ناصواب

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۴ - رفتن شاه شام به دیدن گلشاه

 

هلال ایچ گونه ندادش جواب

کی چونان همی دید راه صواب

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۵ - رفتن ورقه به شام

 

بدو گفت ورقه که گفتی صواب

ازین خسته دل باز بشنو جواب

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را

 

پراگند بر روی آن هر دو آب

برون آمدند آن دو عاشق ز خواب

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را

 

چو زیشان ندیدش ره ناصواب

نیامد دگر نزدشان وقت خواب

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۹ - چو گفت این، بگفتش که ای رادمرد

 

چنین داد داننده وی را جواب

که ای برده عشق از رخت رنگ و آب

عیوقی
 

خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۲۵

 

هجران تو گر زمانه دیدی در خواب

گشتی دل و جان این جهان آتش و آب

خواجه عبدالله انصاری
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

دی با رهی ، ای رنگ گل و بوی گلاب

از دیده و دل همی زدی آتش و آب

از بخت ستم باشد ، ای در خوشاب

کامروز ترا نبینم ای دوست به خواب

ازرقی هروی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۸ - رفتن گرشاسب به شام

 

درخت و گل و سبزه دیدند و آب

زمین جای نخچیر و آرام وخواب

اسدی توسی
 
 
۱
۲
۳
۱۰