گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۲۱

 

چون رفت ز جسم جوهر روشن ما

از خار دریغ پر شود گلشن ما

بر ما بروند و هیچ کس نشناسد

تا زیر زمین چه میرود بر تن ما

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۶۶ - و له ایضاً

 

چون رفت ز جسم جوهر روشن ما

از خار دریغ پر شود گلشن ما

بر ما بروند و هیچکس نشناسد

تا زیر زمین چه می‌رود بر تن ما

عطار
 

عطار » اشترنامه » بخش ۱۵ - جواب عیسی علیه السلام سبیحون را

 

هست این آئینه دایم حق نما

بلکه آن آئینه حق شد رهنما

عطار
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۴ - جمع شدن نخچیران گرد خرگوش و ثنا گفتن او را

 

بازگو کز ظلم آن استم‌نما

صد هزاران زخم دارد جان ما

مولانا
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

جانا ز گرد دردت پر باد دامن ما

وین دلق گرد خورده صد پاره در تن ما

دل ساکنی ندارد بی خاک آستانت

ای خاک آستانت تا حشر مسکن ما

ما چشم خویش روشن دیدن نمی توانیم

[...]

کمال خجندی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

شد درد حواله از ازل بر تن ما

عشاق کنند وام از خرمن ما

بر گردن چون تویی گرانی حیفست

گر درد تو خون ماست بر گردن ما

نظیری نیشابوری
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

آشفته‌تر از ماست بسی انجمن ما

بی نور بود شمع طرب در لگن ما

بر ناصیه غنچه ما نقش طرب نیست

شرمنده برون رفته نسیم از چمن ما

بتخانه عشقیم به طوف در ما آی

[...]

فصیحی هروی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

چو ماه شعشعهٔ ماست برق خرمن ما

چو خوشه هیکل عمر است داس گردن ما

ز دست و پنجهٔ خورشید بر‌نمی‌آید

که همچو داغ، سیاهی برد ز روزن ما

هوای تاج که دارد به سر، که همچون باز

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۶

 

چراغ راه ندارد به بزم روشن ما

ز ماهتاب گل افتد به چشم روزن ما

به شوربختی ما نیست چشمه زمزم

چو کعبه بخت سیه، جامه ای است بر تن ما

چگونه عذر توانیم خواست از صیاد؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۲

 

از خون جگر رنگ پذیرد سخن ما

برگی است خزان دیده سهیل از یمن ما

محتاج به شمع مه و خورشید نباشد

چون سینه روشن گهران انجمن ما

از صحبت ما فیض توان برد به دامن

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

چو رو دهد بر آن شوخ مست، رفتن ما

بود چو شیشه می، خون ما به گردن ما

به سان آینه کز نم به تیرگی افتد

به آب گریه شد از کار، چشم روشن ما

به غیر خار در آخر به ما نمی ماند

[...]

طغرای مشهدی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱

 

جمال تست بروز آفتاب روزن ما

خیال تست بشبها چراغ مسکن ما

گرفت از تن ما ذره ذره داد بجان

زیمن عشق تو شد رفته رفته جان تن ما

گمان مبر که بیک جا نشسته ام فارغ

[...]

فیض کاشانی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

نبود صفت لعل تو، حد سخن ما

این لقمه فزونست بسی از دهن ما

از خون دلم خورده مگر آب، که دایم

خیزد عوض سبزه غبار از چمن ما

شد وقت گذشت از همه، دندان اجل کو؟

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۴۰

 

مساز رو ترش از پندهای دلشکن ما

گلاب باد غرور است،تلخی سخن ما

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

داغ تو بود لاله صفت زیب تن ما

چون غنچه بود زخم تو جزو بدن ما

دور از گل رخسار تو مانند شکوفه

از پنبهٔ داغ است به تن پیرهن ما

ما بلبل پر سوختهٔ گلشن عشقیم

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

به طوق فاخته نازد محبت از فن ما

که زخم تیغ تو دارد طواف‌گردن ما

زبان ناله ببستیم زین ادب‌که مباد

تبسم توکشد ننگ لب‌گزیدن ما

عیان نشد زکجا مست جلوه می‌آیی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴

 

بی‌توچون شمع زضعف تن ما

رنگ ما خفت به‌پیراهن ما

نقش پاییم ادب‌پرور عجز

مژه خم می‌شود از دیدن ما

خاک ما گرد قیامت دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

از خار جفای بت پیمان شکن ما

یک سینهٔ چاک است چو گل، پیرهن ما

در هجر تو، هر پارهٔ دل محشر داغی ست

یک غنچهٔ نشکفته ندارد چمن ما

گویا لب لعل تو دمیده ست فسونی

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲