بخش ۹۳ - آمدن عالمافروز در پیش سام و چگونگی آن
ازین سو چو از کین بپرداخت سام
به شادی طلب کرد و نوشید جام
نشستند نزدش همه سر به سر
به ناگه جهانجوی افراخت سر
یکی جام از ساقی سیمتن
گرفت و چنین گفت با انجمن
که این جام بر روی دلدار خویش
کزو هم بود گرم بازار خویش
اگر یاد او می بنوشم رواست
که او شاه خوبان چین و ختاست
بگفت این و پس پیش آورد جام
پریزاد آگه شد از گفت سام
اگر چه رخش را نمیدید کس
ولیکن ز اندوه بر زد نفس
برافراز کشتی درآمد پست
بزد بال و آن جام می را شکست
جهان پهلوان زان شد اندر شگفت
سرانگشت حیرت به دندان گرفت
چو رفتند گردان به آرام جا
همانگه جهانجوی کشورگشا
ز روی پریدختش آمد به یاد
دو جدول به رخ هر دو چشمش گشاد
همی ریخت از دیده در خوشاب
ز هجران نمیآمدش باز خواب
اگر چه به چنگ اندر آن جام داشت
ولیکن سرودی غم انجام داشت
همی گفت کای بیوفا روزگار
چنین چند باشم ز غم سوگوار
گهی با سمنگان پیکارجوی
ز کین مر مر او را درآری به روی
گهی تیره سازی به من روز را
گهی چیره مر عالمافروز را
دوانیم گه سوی پیکار ژند
گهی سر درآریم در زیر بند
گهی چیره سازیم در رزم و کین
سرم برفرازی به چرخ برین
به نیکی دویم چون زدم فال را
پدید آوریدی نهنکال را
دگر دور افکندی از مهوشم
ز هجران فکندی به چرخ آتشم
ازین پس رخ خویش پژمان مکن
دگر قصد سام نریمان مکن
که جانش بر نازنین دلبر است
اگر رحمت آری مرا درخورست
پریزاد از افراز چون این شنید
همانگه سرود حزین برکشید
که بیچاره سام نریمان که اوی
دمادم نهد سوی پیکار روی
بدان تا پریدخت گیرد به بر
بپیچد شه چین ز پیکار سر
گهی اندر افتد به دریای ژرف
نماید بسی کارهای شگرف
به خاور نماید مر او را پری
به زرینه دژ گردد از جان بری
به جان ور گهی سیر گردد به سیر
شود از شه چین گریزان به دیر
گهی برفرازد یلی بال را
گه جوید نبرد نهنکال را
بدان تا دهد شاه دختر بدو
همانا برآشفت اختر بدو
کزین پس به گفتار سالار چین
نهد با سپه رخ سوی رزم کین
پریزاد چون رزم و پرخاش را
پریدخت خواهد قمرتاش را
شه چین رخ آرد سوی ماجرا
رساند پریوش به شاه ختا
بود تا به گیتی برادر سپر
چرا سام گیرد مر او را به بر
خبر بازگویم ز راز نهفت
پریدخت شد با قمرتاش جفت
چو بشنید آن گفتها شیر زوش
ز اندوه و از غصه برزد خروش
سر از خواب برکرد اندر زمان
طلب کرد فرهنگ روش روان
ز جا جست و آمد بر پهلوان
رخش دید مانند? زعفران
دعا کرد و گفت ای سپهدار زوش
چرا برزدی همچو شیران خروش
گل سرخ تو از چه رو زرد گشت
دم گرمت از بهر که سرد گشت
بدو گفت سام ای گو مهربان
دلم شد ز کار شه چین نوان
نموده به من راه پرخاش را
پریدخت داده قمرتاش را
ابا او پریدخت بر ساخته
برادر پسر را سر افراخته
به هودج پریدخت را کرده جا
فرستاده او را به راه خطا
بدو دیوزاده گرفت آفرین
از آن پس بگفت ای دلبر گزین
کجا هست ده روز از ما به شهر
نهادیم رخ سوی پیکار و قهر
چسان او بسوی ختا شد چو باد
نیارد خردمند ازین گفته یاد
چسان گشت او با قمرتاش جفت
به گیتی دروغی چنین کس نگفت
پریزاد را سام در پیش خواند
به نرمی فراوان سخنها براند
وز آن پس بدو گفت کز کاستی
مزن دم بگو سر به سر راستی
برافروخت رخ آن مه دلربای
بدو گفت کای پهلو نیک رای
به سوگند لب برگشایم یکی
پذیری مر آن گفتگو اندکی
که از چین پریپیکر دلربا
پی کام شد نزد شاه ختا
بدو گفت سام این چه سوگند بود
به من بر یکی راز باید گشود
پری گفت آگه شو از کار ما
به گیتی بود شیر دادار ما
به آن پیکر شیر که اویم خداست
که با تو نگویم سخن غیر راست
بد آمد جهانپهلوان را بسی
بدو گفت کاندر جهان ناکسی
جهان آفرین را ستایش نما
که او بر دو گیتی بود رهنما
خدائی که افلاک بر پای کرد
خرد را ز دلبر همی جای کرد
همی گفت با او سخنهای گرم
نمیشد دل آن پریزاد نرم
به خواهش همی گفت کامم برآر
وز آن پس بخوانم سوی کردگار
دگر باره سام دلاور نژاد
لب خود به سوگند و پیمان گشاد
که تا برنیاید مرا کام دل
نگردی تو اندر جهان رام دل
به گاهی که ماهم به دست آورم
سپاه عدو را شکست آورم
بیابی زمن کام دل شادمان
وگرنه بمانی اسیر غمان
بگفت و بدو نیز نرمی نمود
پریزاد هم رای گرمی نمود
که چندان امان خواهم از تو به دهر
که مر اهرمن را برم سر ز قهر
نشینم و جام پیاپی خوریم
غم بیهودهگوی تا کی خوریم
چو بشنید از پهلوان این سخن
نگنجید از ذوق در پیرهن
ز شادی همانگه نهان کرد رو
دژم بود سام یل از گفت او
به فرهنگ یل گفت کای نامور
ندانی چسان کارم آمد به سر
نخست ار به سوی ختا رو کنم
سر نام خود زیر آهو کنم
به بیغاره گویند گردنکشان
که شد سام یل از جهان بینشان
بترسید و بنهفت رو از ستیز
ز پیش نهنکال شد در گریز
اگر برفرازم یلی بال را
که بندم دو دست نهنکال را
پریدختم از چنگ بیرون شود
مرا بخت فرخنده وارون شود
ندانم برین بر چه چاره کنم
همان به که از کین کناره کنم
چو باد شتابان شوم باز جا
نهم روی خود را به سوی ختا
مگر لاله رخ را به چنگ آورم
سر شاه چین زیر سنگ آورم
سبک دیوزاده زبان گشاد
بدو گفت کای نامبردار راد
اگر درپذیری برانم ز جا
از ایدر نهم رخ به راه ختا
همه رازها را پژوهش کنم
تمرتاش را زان نکوهش کنم
پریدخت را نیز باز آورم
سوی مهر سامش نیاز آورم
ازو شادمان شد جهانجوی سام
دلم گفت با ایمنی گشت رام
برو کت بود یار فرخنده بخت
تو را باد آسان همه کار سخت
یکی رهنما گشت همراه او
که باشد شب و روز آگاه او
سبک زورقی جست سام دلیر
نشست اندرو دیوزاده چو شیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.