گنجور

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۴

 

که چون بنده در پیش فرزند تو

بباشم پرستندهٔ پند تو

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۳

 

نه اندر زمین کس چو فرزند تو

جهان شاد بادا به پیوند تو

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۳

 

مرا دخترانند مانند تو

ز تخم تو و پاک پیوند تو

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹

 

شود شاه پرمایه پیوند تو

درفشان شود فر و اورند تو

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۳

 

نساید دو پای ورا بند تو

نیاید سبک سوی پیوند تو

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۴

 

من از بهر این فر و اورند تو

بجویم همی رای و پیوند تو

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۲۴

 

که با بوم و بارست و فرزند تو

بزرگان که باشند پیوند تو

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اردشیر » بخش ۱۴

 

بپیچد سر از عهد فرزند تو

هم‌انکس که باشد ز پیوند تو

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود » بخش ۳

 

نگیرد ز تو یاد فرزند تو

نه نزدیک خویشان و پیوند تو

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۲ - آغاز داستان

 

درشتیش نرمیست در پند تو

بجوید که شد گرم پیوند تو

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۶۴

 

چنان شاد گشتم ز پیوند تو

بدین پر هنر پاک فرزند تو

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۱

 

بماناد گیتی به فرزند تو

چنین هم به خویشان و پیوند تو

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۵

 

چو گرسیوز و جهن پیوند تو

که ساید به زاری کنون بند تو

فردوسی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۹ - صفت خواندن ورقه مادر گلشاه را و زاری کردن

 

که بر جان من سخت شد بند تو

شدم بستهٔ مهر فرزند تو

عیوقی
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » مسمط

 

ای زهر خورده قند تو ببریده از پیوند تو

من نیستم فرزند تو سیرم ز مکر و پند تو

ناصرخسرو
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مثنوی

 

چو یاد آیدم روی فرزند تو

نشاط دل خویش و پیوند تو

قطران تبریزی
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۴۵ - خواب دیدن آتبین

 

جهان بازگردد به فرزند تو

شود شاد از او خویش و پیوند تو

ایرانشان
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۴ - لاابالی گفتن عاشق ناصح و عاذل را از سر عشق

 

سخت‌تر شد بند من از پند تو

عشق را نشناخت دانشمند تو

مولانا
 
 
۱
۲
۳