گنجور

فردوسی » شاهنامه » طهمورث » طهمورث

 

چو آزاد گشتند از بند او

بجستند ناچار پیوند او

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۱

 

گرانمایه جمشید فرزند او

کمر بست یک‌دل پر از پند او

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۲

 

چنان بدگهر شوخ فرزند او

بگشت از ره داد و پیوند او

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷

 

بدو باز دادند فرزند او

به خوبی بجستند پیوند او

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۲

 

به کوه اندرون به بود بند او

نیاید برش خویش و پیوند او

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۲

 

گسسته شد از خویش و پیوند او

بمانده بدان گونه در بند او

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲

 

ورا مژده دادی به فرزند او

بر آن برز شاخ برومند او

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۷

 

چو بشنید سیندخت سوگند او

همان راست گفتار و پیوند او

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۷

 

برفتند با او دو فرزند او

پر از آبْ رخ، دل پر از پند او

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۱۵

 

چوبشنید بهرام سوگند او

بدید آن دل پاک و پیوند او

فردوسی
 

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۹ - ملاقات کردن فرامرز و بانوگشسب

 

چنان نیزه برزد کمربند او

که لرزید از آن بند پیوند او

سرایندهٔ فرامرزنامه
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۰ - داستان پلاطُس

 

که همزاد او بود و پیوند او

بر او مهرش افزون ز فرزند او

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۶ - آوارگی جمشیدیان و زاده شدن آتبین

 

مهارو بُدی نام فرزند او

بر او شادمان خویش و پیوند او

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۸۴ - نامه ی آتبین به نزدیک بهک، شاه ماچین

 

از اندرز جمشید و از پند او

مرا این رسانید فرزند او

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۵۰ - بازگشت آتبین از راه دریا

 

سرافراز طیهور و پیوند او

همان هرچه بودند فرزند او

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۷۲ - مرگ دختر کوش و زاری پدر

 

یکی بت سرشتند مانند او

چه گویند بوده ست چون کند او

ایرانشان
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲۷۳ - بازگشت به مغرب و کشتن قراطوس

 

زن و بچّه و خویش و پیوند او

همه خوار و بیچاره در بند او

ایرانشان
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۰ - در تغزل و شکایت

 

دلسوز ما که آتش گویاست قند او

آتش که دید دانهٔ دلها سپند او

هر آفتاب زردم عیدی بود تمام

چون بینمش که نیم هلال است قند او

بر چون پرند، لیک دلش گوشهٔ پلاس

[...]

خاقانی
 
 
۱
۲
۳