همیبود بندوی بسته چو یوز
به زندان بهرام هفتاد روز
نگهبان بندوی بهرام بود
کزان بند او نیک ناکام بود
ورا نیز بندوی بفریفتی
ببند اندر از چاره نشکیفتی
که از شاه ایران مشو ناامید
اگر تیره شد روز گردد سپید
اگرچه شود بخت او دیرساز
شود بخت پیروز با خوشنواز
جهان آفرین برتن کیقباد
ببخشید و گیتی بدو باز داد
نماند به بهرام هم تاج وتخت
چه اندیشد این مردم نیک بخت
ز دهقان نژاد ایچ مردم مباد
که خیره دهد خویشتن رابباد
بانگشت بشمر کنون تا دوماه
که از روم بینی به ایران سپاه
بدین تاج و تخت آتش اندرزنند
همه ز یورش بر سرش بشکنند
بدو گفت بهرام گر شهریار
مرا داد خواهد به جان زینهار
زپند توآرایش جان کنم
همه هرچ گویی توفرمان کنم
یکی سخت سوگند خواهم بماه
به آذرگشسپ و بتخت و کلاه
که گر خسرو آید برین مرز وبوم
سپاه آرد از پیش قیصر ز روم
به خواهی مرا زو به جان زینهار
نگیری تو این کار دشوار خوار
ازو بر تن من نیاید زیان
نگردد به گفتار ایرانیان
بگفت این و پس دفتر زند خواست
به سوگند بندوی رابند خواست
چو بندوی بگرفت استا و زند
چنین گفت کز کردگار بلند
مبیناد بندوی جز درد ورنج
مباد ایمن اندر سرای سپنج
که آنگه که خسرو بیاید زجای
ببینم من او را نشینم ز پای
مگر کو به نزد تو انگشتری
فرستد همان افسر مهتری
چوبشنید بهرام سوگند او
بدید آن دل پاک و پیوند او
بدو گفت کاکنون همه راز خویش
بگویم بر افرازم آواز خویش
بسازم یکی دام چوبینه را
بچاره فراز آورم کینه را
به زهراب شمشیر در بزمگاه
بکوشش توانمش کردن تباه
بدریای آب اندرون نم نماند
که بهرام را شاه بایست خواند
بدو گفت بندوی کای کاردان
خردمند و بیدار و بسیاردان
بدین زودی اندر جهاندار شاه
بیاید نشیند برین پیشگاه
تودانی که من هرچ گویم بدوی
نپیچد ز گفتار این بنده روی
بخواهم گناهی که رفت از تو پیش
ببخشد به گفتار من تاج خویش
اگر خود برآنی که گویی همی
به دل رای کژی نجویی همی
ز بند این دو پای من آزاد کن
نخستین ز خسرو برین یادکن
گشاده شود زین سخن راز تو
بگوش آیدش روشن آواز تو
چو بشنید بهرام شد تازه روی
هم اندر زمان بند برداشت زوی
چو روشن شد آن چادر مشک رنگ
سپیده بدو اندر آویخت چنگ
ببندوی گفت ار دلم نشکند
چو چوبینه امروز چوگان زند
سگالیدهام دوش با پنج یار
که از تارک او برآرمم دمار
چوشد روز بهرام چوبینه روی
به میدان نهاد و بچوگان و گوی
فرستاده آمد ز بهرام زود
به نزدیک پور سیاوش چودود
زره خواست و پوشید زیرقبای
ز درگاه باسپ اندر آورد پای
زنی بود بهرام یل را نه پاک
که بهرام را خواستی زیر خاک
به دل دوست بهرام چوبینه بود
که از شوی جانش پر از کینه بود
فرستاد نزدیک بهرام کس
که تن را نگه دار و فریاد رس
که بهرام پوشید پنهان زره
برافگند بند زره را گره
ندانم که در دل چه دارد ز بد
تو زو خویشتن دور داری سزد
چو بشنید چوبینه گفتار زن
که با او همیگفت چوگان مزن
هرآنکس که رفتی به میدان اوی
چو نزدیک گشتی بچوگان و گوی
زدی دست بر پشت اونرم نرم
سخن گفتن خوب و آواز گرم
چنین تا به پور سیاوش رسید
زره در برش آشکارا بدید
بدو گفت ای بتر از خار گز
به میدان که پوشد زره زیر خز
بگفت این و شمشیر کین برکشید
سراپای او پاک بر هم درید
چوبندوی زان کشتن آگاه شد
برو تابش روز کوتاه شد
بپوشید پس جوشن و برنشست
میان یلی لرزلرزان ببست
ابا چند تن رفت لرزان به راه
گریزان شد از بیم بهرامشاه
گرفت او ازان شهر راه گریز
بدان تا نبینند ازو رستخیز
به منزل رسیدند و بفزود خیل
گرفتند تازان ره اردبیل
زمیدان چو بهرام بیرون کشید
همی دامن ازخشم در خون کشید
ازان پس بفرمود مهروی را
که باشد نگهدار بندوی را
ببهرام گفتند کای شهریار
دلت را ببندوی رنجه مدار
که اوچون ازین کشتن آگاه شد
همانا که با باد همراه شد
پشیمان شد از کشتن یار خویش
کزان تیره دانست بازار خویش
چنین گفت کآنکس که دشمن ز دوست
نداند مبادا ورا مغز و پوست
یکی خفته بر تیغ دندان پیل
یکی ایمن از موج دریای نیل
دگر آنک بر پادشا شد دلیر
چهارم که بگرفت بازوی شیر
ببخشای برجان این هر چهار
کزیشان بپیچد سر روزگار
دگر هرک جنباند او کوه را
بران یارگر خواهد انبوه را
تن خویشتن را بدان رنجه داشت
وزان رنج تن باد در پنجه داشت
بکشتی ویران گذشتن برآب
به آید که بر کارکردن شتاب
اگر چشمه خواهی که بینی بچشم
شوی خیره زو بازگردی بخشم
کسی راکجا کور بد رهنمون
بماند به راه دراز اندرون
هرآنکس که گیرد بدست اژدها
شد او کشته و اژدها زو رها
وگر آزمون را کسی خورد زهر
ازان خوردنش درد و مرگست بهر
نکشتیم بندوی را از نخست
ز دستم رها شد در چاره جست
برین کرده خویش باید گریست
ببینیم تا رای یزدان بچیست
وزان روی بندوی و اندک سپاه
چوباد دمان بر گرفتند راه
همیبرد هرکس که بد بردنی
به راهی که موسیل بود ارمنی
بیابان بیراه و جای دده
سراپردهای دید جایی زده
نگه کرد موسیل بود ارمنی
هم آب روان یافت هم خوردنی
جهان جوی بندوی تنها برفت
سوی خیمهها روی بنهاد تفت
چو مو سیل را دید بردش نماز
بگفتند با او زمانی دراز
بدو گفت موسیل زایدر مرو
که آگاهی آید تو را نوبنو
که در روم آباد خسرو چه کرد
همی آشتی نو کند گر نبرد
چو بشنید بندوی آنجا بماند
وزان دشت یاران خود رابخواند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، بندوی (یک شخصیت زندانی) به مدت هفتاد روز در زندان بهرام به سر میبرد. نگهبان او به دلیل ناتوانی در مدیریت و تدبیر، او را فریب میدهد. بندوی به بهرام پیشنهاد میدهد که تا زمان آمدن خسرو، خیال بدی نکند و بگوید که اگر خسرو با سپاه خود برگردد، آنان را در میدان نبرد شکست خواهند داد.
بهرام در پاسخ با دلگرمی به بندوی میگوید که باید برای جان خود و دیگران تلاش کند و بر او سوگند میخورد که در میدان به هیچکس آسیب نرساند. در ادامه، بهرام در میدان نبرد با چوبینه و به همراه دوستانش آماده میشود.
همچنین، زنی به بهرام خبر میدهد که باید مراقب باشد و به او توصیه میکند که در میدان نبرد با هوشیاری عمل کند. نبرد آغاز میشود و بهرام با دشمنان خود روبرو میشود و در نهایت به پیروزی میرسد. اما پس از کشتن یکی از دشمنان، بندوی از این کار پشیمان میشود و به بهرام میگوید که نباید با دوستان خود دشمنی کند.
در نهایت، بندوی به آگاهیهای جدیدی درباره وضعیت خسرو در روم دست پیدا میکند و به دوستانش در دشت خبر میدهد تا برای آینده آماده شوند. داستان به اهمیت دوستی و وفاداری و پیروزی بر دشمنان اشاره دارد.
هوش مصنوعی: بندوی که به اندازهی یوز قوی است، به مدت هفتاد روز در زندان بهرام گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: نگهبان بندوی بهرام کسی بود که از او امیدی برای موفقیت وجود نداشت.
هوش مصنوعی: او نیز با لطافت و جذابیت خود، تو را فریب داد و در دل تو سرانجام راه چارهای نیافت.
هوش مصنوعی: اگر در زیر آسمان ایران، روزگار دشواری به تو روی آورد، ناامید نشو، زیرا بعد از تاریکی، روشنایی دوباره خواهد آمد.
هوش مصنوعی: هرچند گاهی بخت فردی دیر به نتیجه میرسد، اما در نهایت بخت پیروز با کسانی است که خوشذوق و خوشنوا هستند.
هوش مصنوعی: درست زمانیکه خداوند آفرینش را به کیقباد ارزانى داشت و جهان را دوباره به او هدیه کرد.
هوش مصنوعی: دیگر نه تاج و تختی برای بهرام باقی مانده است و چه اندیشهای دارند این مردم خوشبخت.
هوش مصنوعی: مردم هرگز از دهقان و اصل و نسب او دور نشوند، زیرا ممکن است که خود را گم کنند و به بیراهه بروند.
هوش مصنوعی: حالا با دقت شمارش کن و ببین که چند ماه از زمانی که سپاه روم به ایران آمده، میگذرد.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که برای تاج و تخت، آتش برپا میکنند و تمامی دشمنان به آن حمله میکنند تا آن را از بین ببرند.
هوش مصنوعی: بهرام گفت: اگر پادشاه بخواهد جانم را بگیرد، باید مواظب باشد.
هوش مصنوعی: از نصیحت تو روح و جانم را زیبا میکنم و هرچه بگویی، انجام میدهم.
هوش مصنوعی: من با قسمی محکم و استوار به ماه و به آذرگشسپ و به تخت و کلاه، عزم و اراده خود را اعلام میکنم.
هوش مصنوعی: اگر خسرو به این سرزمین بیاید، ارتشی از شهر روم به فرمان قیصر به همراه خواهد آورد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مرا از خود برانی، به جان خودت سوگند که این کار برایت بسیار دشوار و زشت خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر کسی به من آسیب نرساند، سخنان ایرانیان هم به من آسیبی نخواهد زد.
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس درخواست کرد که دفتر زند را بیاورند. خواست تا با سوگند به بندوی، او را محکوم کند.
هوش مصنوعی: وقتی بندوی دستگیر شد، استاد (معلم) چنین گفت که از خداوند بزرگ آمده است.
هوش مصنوعی: هیچ چیز جز درد و رنج در زندگی نمیتواند باشد، پس در دنیای مادی، هیچکس نمیتواند کاملاً در امان باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو به محل برگردد، من او را میبینم و در جایی آرام مینشینم.
هوش مصنوعی: آیا کسی به نزد تو انگشتری نخواهد فرستاد که همانند یک افسر بزرگ و مهم باشد؟
هوش مصنوعی: بهرام چوبین سوگند یاد کرد و آن دل پاک و پیوند او را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: پس او گفت که حالا میخواهم همه اسرار خود را بگویم و صدای خود را بلند و واضح نمایم.
هوش مصنوعی: من یک دام چوبی به راه میاندازم تا کینهام را بالا ببرم.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، تلاش میکنم تا با شمشیر خود، دشمن را از پا درآورم و او را به زحمت بیندازم.
هوش مصنوعی: در دریا آب زیادی وجود دارد و نمیتوان به آسانی به بهرام لقب شاه داد.
هوش مصنوعی: بندوی به او گفت: ای فرد زیرک و آگاه، با دانش بسیار و بصیرت که داری.
هوش مصنوعی: به زودی پادشاهی که در دنیا فرمانروایی میکند، به اینجا خواهد آمد و در این جایگاه مینشیند.
هوش مصنوعی: تو میدانی که هرچند من چه بگویم، دگربار این بنده حرفی برای گفتن ندارد.
هوش مصنوعی: میخواهم گناهی که از تو سر زده را با کلام خودم ببخشم و خود را مانند تاجی بر سر بگذارم.
هوش مصنوعی: اگر خودت را به تلاش و کوشش ترغیب کنی، گویی که قلبت در پی مسیر نادرست و اشتباه نمیرود.
هوش مصنوعی: پاهای من را از این بند آزاد کن و در ابتدا به یاد خسرو بزرگ باش.
هوش مصنوعی: از این سخن، راز تو آشکار میشود و صدای روشن تو به گوشش میرسد.
هوش مصنوعی: زمانی که بهرام صدای خبر را شنید، رنگش تغییر کرد و بلافاصله از جای خود برخاست.
هوش مصنوعی: هنگامی که چادر مشکین سپیده صبح آشکار شد، موسیقی زیبایی به آن آویخته شد.
هوش مصنوعی: اگر دل من نشکند، امروز مانند چوبی به بازی چوگان ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: دیشب با پنج دوست به گفتگو نشستم و از شرایط سختی که تجربه کردهایم، سخن گفتیم.
هوش مصنوعی: روز بهرام با چهرهای زیبا و درخشان به میدان آمد و جوانان و بازیگران را به خود جلب کرد.
هوش مصنوعی: فرستادهای به سرعت از جانب بهرام به نزد پسر سیاوش آمد.
هوش مصنوعی: شخصی زره خواست و آن را زیر لباسش پوشید، سپس با احتیاط از درگاه خارج شد و پایش را گذاشت.
هوش مصنوعی: زنی بود که بهرام، پهلوان معروف، را زیر خاک خواست؛ اما او نه از نظر پاکدامنی و عفت دارای ویژگیهای لازم بود.
هوش مصنوعی: دل دوست بهرام پر از کینه و ناراحتی بود، به طوری که هراس و ناراحتی او را فراگرفته بود.
هوش مصنوعی: کسی را به نزد بهرام فرستاد که بدنش را حفظ کند و به کمک او بیاید.
هوش مصنوعی: بهرام به صورت مخفیانه زره خود را به تن کرد و بندهای آن را محکم کرد.
هوش مصنوعی: نمیدانم در دل تو چه خبر است، ولی به نظر میرسد که دور بودن از خودت به خاطر بدیهای تو، کاری درست است.
هوش مصنوعی: وقتی چوبینه سخنان زن را شنید که به او میگفت بازی چوگان نکند، تصمیم گرفت که آنچه را شنیده است جدی بگیرد و به آن عمل کند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به میدان آن شخص میرود، وقتی به او نزدیک میشود، تبدیل به بچه و زیر دست او میشود.
هوش مصنوعی: تو به آرامی و با نرمی، با کلمات زیبا و صدای دلنشین با من صحبت کردی.
هوش مصنوعی: زمانی که او به فرزند سیاوش رسید، زرهاش به وضوح دیده میشد.
هوش مصنوعی: برو، به کسی که بدتر از خار گز است، بگو که در میدان نبرد، زرهای زیر پوشش خز دارد.
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس شمشیر انتقام را بالا برد و تمام وجود او را به شدت پاره پاره کرد.
هوش مصنوعی: چوبی که از کشتن آگاه شد، دیگر توان تابش نور روز را ندارد و روزها کوتاهتر و تاریکتر میشوند.
هوش مصنوعی: پس زره بپوشید و در میان نبرد، بر روی یل بزرگ و لرزان نشست.
هوش مصنوعی: چند نفر به آرامی و با احتیاط در راهی حرکت کردند و از ترس بهرامشاه به سرعت دور شدند.
هوش مصنوعی: او از آن شهر راهی را پیدا کرد تا فرار کند و کسی نتواند قیام و بیداری او را ببیند.
هوش مصنوعی: به خانه رسیدند و جمعیت بیشتری را به همراه خود کردند و در راه اردبیل به سرعت حرکت کردند.
هوش مصنوعی: وقتی بهرام از میدان خارج شد، با خشم دامن خود را به خون آلوده کرد.
هوش مصنوعی: از آن پس، دلربا دستور داد که باید از بندوی محافظت کند.
هوش مصنوعی: به بهرام گفتند که ای پادشاه، دل خود را محکم نگهدار و از آزار و ناراحتی پرهیز کن.
هوش مصنوعی: وقتی او از این کشته شدن باخبر شد، به درستی فهمید که به نوعی با باد متحد شده است.
هوش مصنوعی: او از کشتن محبوب خود پشیمان شد، زیرا احساس کرد که با این کار به ضرر خود و زندگیاش تمام خواهد شد.
هوش مصنوعی: چنین میگوید که کسی که نتواند تفاوت بین دشمن و دوست را تشخیص دهد، بهتر است که از او دوری کند.
هوش مصنوعی: یک نفر بر روی دندانههای تیز یک فیل خوابیده است، در حالی که فرد دیگری از موجهای دریا امن و در امان است.
هوش مصنوعی: دیگر آنکه دلیر چهارم بر پادشاهی آمد که بازوی شیر را گرفت.
هوش مصنوعی: ببخشید که این چهار نفر چنان بر زندگیام تأثیر میگذارند که سرنوشت را به هم میپیچند.
هوش مصنوعی: هر کس که به حرکت درآید، در حقیقت مانند کوه ها را هم به جنبش درمیآورد و در پایان، یار او نیز به جمعیت و کثرت خواهد پیوست.
هوش مصنوعی: بدن خود را به زحمت انداخت و از آن زحمت، چنان توان و قدرتی پیدا کرد که در دستانش شکل گرفت.
هوش مصنوعی: اگر کشتی ویران بر آب بگذرد، نشان میدهد که در کار کردن باید تلاش و شتاب بیشتری داشته باشیم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی چشمی تیزبین و هوشیار داشته باشی، باید از چیزهایی که تو را به خود مشغول میکند، دوری کنی و به تعادل برگردی.
هوش مصنوعی: اگر کسی در جایی نادان باشد، نمیتواند راه نادرستی را به درستی نشان دهد و در مسیر طولانی دچار سردرگمی خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر کسی که با اژدها روبهرو شود و به آن نزدیک شود، قطعاً کشته میشود و اژدها از او رها خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر کسی آزمون دشواری را تجربه کند، مانند زهر تلخی است که از آن تلخی درد و مرگ به همراه دارد.
هوش مصنوعی: از ابتدا نتوانستم بند و زنجیر را قطع کنم، اما به تدریج از دستم رها شد و در پی راه حلی گشتم.
هوش مصنوعی: باید به کارهایی که انجام دادهایم فکر کنیم و به آنها احساس ناراحتی کنیم، زیرا باید منتظر بمانیم تا ببینیم نظر خداوند دربارهی این اعمال چه خواهد بود.
هوش مصنوعی: از آن چهره زیبا و بندهای مو و همچنین سپاه کمی از چوباد، در آن لحظه راه را بستند.
هوش مصنوعی: هر کسی که با نیت بد به راهی میرود، در واقع همانند فردی است که به وسیلهای نادرست در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: در وسط بیابان و در مکانی بدون راه، یک چادر یا سرپناهی مشاهده کردم که برپا شده است.
هوش مصنوعی: موسیل با دقت نگریست و متوجه شد که ارمنی هم آب جاری و هم چیزهای خوردنی یافت.
هوش مصنوعی: جهان تنها با امید به بند و بست به سمت خیمهها حرکت کرد و در آنجا آرامش یافت.
هوش مصنوعی: مو که به سیل نگاه کرد، آن را مشاهده کرد و به نماز ایستاد. گفتند که مدتی طولانی با او در این حالت میماند.
هوش مصنوعی: موسیل به او گفت: تو هنوز آماده نیستی که به آنجا بروی، چرا که دانش و آگاهی لازم برای این کار را نداری.
هوش مصنوعی: در روم آباد، خسرو چه کار کرد؟ آیا میتواند صلحی جدید برقرار کند اگر جنگی رخ ندهد؟
هوش مصنوعی: وقتی بندوی را شنید، در آنجا ماند و از دشت دوستان خود را صدا زد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.