گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳

 

ازین کاری که من دارم نه جان دارم نه تن دارم

چون من من نیستم، آخر چرا گویم که من دارم

تن و جان محو شد از من، ز بهر آنکه تا هستم

حقیقت بهر دل دارم شریعت بهر تن دارم

همه عالم پر است از من ولی من در میان پنهان

[...]

عطار
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۵

 

من این آه جگر سوز از دل پیمان شکن دارم

چرا از دیگری نالم که درد از خویشتن دارم

چه جای محنت ایوب و اندوه دل یعقوب

بلا اینست و بیماری و تنهایی که من دارم

گهی از دیده در رنجم، گه از دل در جگرخواری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۸

 

من طاقت دوری ز رخ یار ندارم

جز بردن بار غم او کار ندارم

صد بار فزون چاکر درگاه خودم خواند

با این همه در خدمت او بار ندارم

آه از من دلخسته که می میرم و در دست

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۲

 

شبهای دراز بیشتر بیدارم

نزدیک سحر روی به بالین دارم

من بیدارم که دیده بی دیدن دوست

در خواب رود خیال می پندارم

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷

 

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم

هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم

صفایِ خلوتِ خاطر از آن شمعِ چِگِل جویم

فروغِ چشم و نورِ دل از آن ماهِ خُتَن دارم

به کام و آرزویِ دل چو دارم خلوتی حاصل

[...]

حافظ
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاه‌زاده با گدا

 

آه! ازین طالعی که من دارم

گریه از بخت خویشتن دارم

هلالی جغتایی
 

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ ششم در طبقهٔ ترکان » ۶۴۱- یوسف بیک

 

سر سر باختن در کار آن سیمین بدن دارم

بمرگ خود نمی میرم در این کاری که من دارم

سام میرزا صفوی
 

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ ششم در طبقهٔ ترکان » ۶۴۱- یوسف بیک

 

سر سر باختن در کار آن سیمین بدن دارم

بمرگ خود نمی میرم در این کاری که من دارم

سام میرزا صفوی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۳

 

هزاران معنی پیچیده در زلف سخن دارم

سر زلف سخن بی چشم زخم امروز من دارم

سراپا جوهرم چون تیشه در شیرین زبانیها

عجب نبود سر پرخاش اگر با کوهکن دارم

عجب نبود شود گر تنگ شکر پرده گوشم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۴

 

من از گلبانگ رنگین روی گلهای چمن دارم

عقیق نامدارم حق شهرت بر یمن دارم

اگر بیرون نمی آیم ز خلوت نیست بی صورت

سخن رو در من آورده است و من رو در سخن دارم

کجا همسنگ با من می شود مجنون بیجوهر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳۵

 

نمی دانم چه نسبت با نسیم پیرهن دارم

که هم در مصرم و هم در جای بیت الحزن دارم

غبارآلود کرد آیینه صبح قیامت را

که دارد این زبان شکوه پردازی که من دارم

چه غم دارم اگر من دو عالم روی گرداند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳۰

 

جگری سوخته چون لاله ایمن دارم

چون نسوزم، که سر داغ به دامن دارم

غوطه در زنگ زد از سیر چمن آینه ام

چشم امید به خاکستر گلخن دارم

من که هر آبله ام مرکز سرگردانی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲۰

 

کنون که با تو مکان در یک انجمن دارم

هزار مرحله ره تا به خویشتن دارم

مدار رزق به اقبال قسمت است که من

در آستین شکر و زهر در دهن دارم

ز صبح مهر تمنا کنم چه ساده دلم

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

چه شعله‌ها زده سر ز آتشی که من دارم

هزار نشاه نو زین می کهن دارم

به آن رسیده که عشقم به غربت اندازد

ازین ملال غریبی که در وطن دارم

به هر کجا که تو باشی، فغان من آنجاست

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۸

 

نی شکر ز جان، نه شکوه از تن دارم

کام دو جهان، در دو جهان من دارم

گر در وطن است، اگر به غربت، چو گهر

از خویش چراغ خویش روشن دارم

قدسی مشهدی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۶

 

دلی زخم انتخاب خنده گل در چمن دارم

پریشانی ندارد خاطر جمعی که من دارم

عدم را خنده می‌آید به شوخی‌های تدبیرم

ز هر تحریک مژگان تو چاکی در کفن دارم

لبم با ناله می جوشد دلم با شعله می رقصد

[...]

اسیر شهرستانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۲

 

دلی از فیض یاد عارضش رشک چمن دارم

قفس را می کند گلدام، طاؤسی که من دارم

به رنگ شمع فانوسی که افروزند در محفل

ز فیض نور معنی خلوتی در انجمن دارم

کسی چون من نباشد سیر چشم نعمت دنیا

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۶

 

به حسرت غنچه‌ام یعنی به دلتنگی وطن دارم

خیالی در نفس خون می‌کنم طرح چمن دارم

سپند من به نومیدی قناعت‌ کرد از این محفل

تو از می چهره می‌افروز من هم سوختن دارم

کف خاکسترم بشکاف و داغ دل تماشا کن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵۷

 

مقیم وحدتم هر چند در کثرت وطن دارم

به دریا همچو گوهر خلوتی در انجمن دارم

نفس می‌سوزم و داغی به حسرت نقش می‌بندم

چراغی می‌کنم خاموش و تمهید لگن دارم

حریف وحشت من نیست افسون زمینگیری

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲