گنجور

 
جویای تبریزی

دلی از فیض یاد عارضش رشک چمن دارم

قفس را می کند گلدام، طاؤسی که من دارم

به رنگ شمع فانوسی که افروزند در محفل

ز فیض نور معنی خلوتی در انجمن دارم

کسی چون من نباشد سیر چشم نعمت دنیا

جواهر سرمه ای در دیده از خاک وطن دارم

چو از شاخ زبان برخاست عالمگیر می گردد

من از هر جنبش لب شهپر مرغ سخن دارم

ز نور فیض همچون کسوت فانوس لبریز است

بحمدالله بجای خود ترا در پیرهن دارم

بلغزید از صفای چهره اش پای دلم جویا

نشان یوسف خود را در آن چاه ذقن دارم

 
 
 
عطار

ازین کاری که من دارم نه جان دارم نه تن دارم

چون من من نیستم، آخر چرا گویم که من دارم

تن و جان محو شد از من، ز بهر آنکه تا هستم

حقیقت بهر دل دارم شریعت بهر تن دارم

همه عالم پر است از من ولی من در میان پنهان

[...]

امیرخسرو دهلوی

من این آه جگر سوز از دل پیمان شکن دارم

چرا از دیگری نالم که درد از خویشتن دارم

چه جای محنت ایوب و اندوه دل یعقوب

بلا اینست و بیماری و تنهایی که من دارم

گهی از دیده در رنجم، گه از دل در جگرخواری

[...]

حافظ

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم

هوادارانِ کویش را چو جانِ خویشتن دارم

صفایِ خلوتِ خاطر از آن شمعِ چِگِل جویم

فروغِ چشم و نورِ دل از آن ماهِ خُتَن دارم

به کام و آرزویِ دل چو دارم خلوتی حاصل

[...]

صائب تبریزی

هزاران معنی پیچیده در زلف سخن دارم

سر زلف سخن بی چشم زخم امروز من دارم

سراپا جوهرم چون تیشه در شیرین زبانیها

عجب نبود سر پرخاش اگر با کوهکن دارم

عجب نبود شود گر تنگ شکر پرده گوشم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

دلی زخم انتخاب خنده گل در چمن دارم

پریشانی ندارد خاطر جمعی که من دارم

عدم را خنده می‌آید به شوخی‌های تدبیرم

ز هر تحریک مژگان تو چاکی در کفن دارم

لبم با ناله می جوشد دلم با شعله می رقصد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه