گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و شغاد » بخش ۸

 

پس از من کنون شاه بهمن بود

همان رازدارش پشوتن بود

فردوسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران

 

ندانی که فردات شیون بود

چو کهبد سرت مانده بی تن بود

اسدی توسی
 

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۰۰ - طلب کردن فرامرز،همایون را

 

چنان چون که تان هوش بر تن بود

نباید که از دشمن ایمن بود

سرایندهٔ فرامرزنامه
 

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۳ - داستان سه فرزانه

 

چنان گشت گویی که هرگز نبود

نه نامت ازین شهریارا نبود

سرایندهٔ فرامرزنامه
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

کارم همه جز مهر تو دلجوی نبود

واندر دل من ز مهر تو بوی نبود

چون در خور میدان توام گور نبود

جز جستن من ز پیش روی تو نبود

مسعود سعد سلمان
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۸ - آگهی خسرو از مرگ بهرام چوبین

 

که تا بر ما زمانه چوب‌زن بود

فلک چوبک‌زن چوبینه‌تن بود

نظامی
 

نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۹ - در احوال لیلی

 

نه‌نه غرضش نه این سخن بود

نه سرو و گل و نه نسترن بود

نظامی
 

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۴۷ - رسیدن اسکندر به دشت قفچاق

 

اگر زن خود از سنگ و آهن بود

چو زن نام دارد‌، نه هم زن بود

نظامی
 

عطار » منطق‌الطیر » در تعصب گوید » درتعصب گوید

 

نیست آسان تا که جان در تن بود

عهدهٔ خلقی که در گردن بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » آغاز کتاب

 

محمد نیز کو مقصود کن بود

شب معراج سلطان سخن بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۲) حکایت ابرهیم علیه السلام با نمرود

 

اگرچه از تکبّر پیل‌تن بود

ولی یک پشّه او را راه‌زن بود

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۳) حکایت آن مرد که از اویس سؤال کرد

 

ترا سی سال بُت گور و کفن بود

که در راه خدایت راه زن بود

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۷ - در فضیلت امیرالمؤمنین حسن علیه السلام

 

امامی کو امامت را حسن بود

حسن آمد که جمله حسن ظن بود

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۶ - آغاز داستان

 

سر زلفش کمند جان و تن بود

لب لعلش بلای مرد و زن بود

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

از آن چاهش که در زیر ذقن بود

چو یوسف عقل خونین پیرهن بود

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۲۳ - زاری هرمز در عشق گل پیش دایه

 

چنان دل از خطش بیخویشتن بود

که گفتی خطّ او برخون من بود

عطار
 
 
۱
۲
۳
۵