گنجور

عطار » هیلاج نامه » بخش ۱۹ - هم در این معنی بنوع دیگر فرماید

 

میی دارد که گر خوردی نمیری

اگر تو خود گدا یا شاه و میری

عطار
 

عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۳ - در معنی وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهوراً فرماید

 

تو گر اینجا خوری از خود بمیری

ولی در ذات من هرگز نمیری

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۲ - در صفات جام عشق فرماید

 

از آن بر جملهٔ عشّاق میری

که هر دم پیش از مردن بمیری

عطار
 

اوحدی » منطق‌العشاق » بخش ۴ - در مذمت روزگار

 

چو دریا پر گهر دارم ضمیری

ولی گوهر نمیجوید امیری

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

هر چند که در ملک فصاحت میری

چون شمع زبان مکش که در دم می ری

تا چند زنی لاف که میر سخنم

بر سبلت خویش تا نمیری میری

خواجوی کرمانی
 

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۸ - مدح امیر اعظم شاه قلی بیگ

 

ز خورشید فزون روشن ضمیری

بلند از قدر او نام امیری

اهلی شیرازی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۱

 

مه طلعت و آینه ضمیری

همخوابه و همسر امیری

ادیب الممالک
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۸۹ - خوشا روزی که خود را باز گیری

 

خوشا روزی که خود را باز گیری

همین فقر است کو بخشد امیری

حیات جاودان اندر یقین است

ره تخمین و ظن گیری بمیری

اقبال لاهوری