گنجور

 
سلطان ولد

نیم از نور و نیم از ظلمت

هر که بگذشت یافت صد دولت

گشت او قطب آسمان و زمین

در دو عالم بزرگوار و گزین

پرده ‌ های ظلام وصف تن است

که پر از کبر و کین و ما و من است

وصف جان پرده ‌ های انوار است

چون از آن بگذرند دیدار است

مانده قومی بزیر هر پرده

هستی خود بدان گرو کرده

زان که آن پرده شان بزرگ نمود

هر گره کرد پرده ای معبود

همه پروانه ‌ وار و پرده چو شمع

در میان جمله گرد آن شده جمع

پیش ران تو ممان پس پرده

گر شدی صاف بگذر از درده

تا رسیدن بپردۀ انوار

جهدها کرد بایدت بسیار

چون که آنجا رسی مباش مقیم

زود بگذر از آن مثال کلیم

همچو عیسی بتاز سوی فلک

تا شوی سرور و امیر ملک

چون محمد گذر کن از دو جهان

تا ببینی جمال الرحمان

کانچه چشمی ندید دیده است او

راه عشاق را بریده است او

هیچ کس با مقام او نرسید

اوست تنها در آن مقام فرید

باقیان جمله گرد خرمن او

برده یک گنج و یک ز گنج تو

چون ز جمله گذر کنی تو تمام

دو جهانت ز جان شوند غلام

اولیا ز تو مایه ها گیرند

همه در زیر پای تو میرند

تا کنیشان ز نور خود زنده

تا دهیشان حیات پاینده

بر فلک ذره را چو خورسازی

اختر خرد را قمر سازی

معدن لطف و بحر جود شوی

زندۀ جملۀ وجودش وی

همه فانی شوند و تو مانی

در دو عالم کنی جهانبانی

ذات پاکت بحق بود قایم

دولت تو چو حق شود دایم

از سبوی تنت روانه روان

پیچ پیچان رود چو آب روان

سوی آن بحر که حیات از اوست

همه را عاقبت نجات از اوست

بعد از آن قطره ات شود دریا

فارغ آئی ز زیر و از بالا

وصف ذاتت بود جهان وجود

کل موجود از تو یابد جود

پیش آدم ملک چو کرد سجود

از دل و جان بامر رب ودود

پس یقین شد که پیش آن مردان

همه افلاک چاکراند بجان

زانکه مردند بیشتر ز اجل

تا که گشتند شاه و میر اجل

تا نمیری ز خود نگردی آن

ترک تن گوی تا شوی همه جان

کمی تن فزونی جان است

ترک کفران ز نور ایمان است

مرگ پیش از اجل همیباشد

تا مقامت زحق بیفزاید

گر شوی فانی و ز خود میری

در جهان بقا کنی میری

چون شود انس تو بطاعت و ذکر

هر دمی زاید از تو نکتۀ بکر

نقل کن از بشر بملک ملک

تا شوی بر ملک ملک بفلک

گرد فانی تو پیشتر ز اجل

تا شوی در بقا امیر اجل

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode