گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸

 

کرا در شهر برگویم غم دل

که آید در دو عالم محرم دل

دلی دارم همیشه همدم غم

غمی دارم همیشه همدم دل

دل عالم نمی‌دانم یقین دان

[...]

انوری
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

دلبر که بدو بود مرا مرهم دل

بگرفت کم من و نگیرد کم دل

با صبر توان نشست در ماتم دل

کو صبر که دست گیرد اندر غم دل

ادیب صابر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸

 

غمگسارا توشدی باکه گسارم غم دل

راز دارا پس از اینم که بود محرم دل

ای بسا دم که برآورد دلم با تو به مهر

تو فرو رفتی و هم با تو فرو شد دم دل

تا برفتی ز بر من دلم از دست برفت

[...]

مجد همگر
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » سایر » سرود

 

منِ بی دل چه کنم پیشِ که گویم غم دل

که ندارم بجز از آه سحر همدم دل

خواجوی کرمانی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

ظاهر نکنم پیش رقیبان الم دل

با مردم بی غم نتوان گفت غم دل

جا کن به دل و دیده، که غیر از تو نشاید

سلطان سراپرده چشم و حرم دل

ای صبر، کجایی؟ که ز حد میگذرد باز

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » صفات العاشقین » بخش ۲ - در صفت توحید حضرت باری عزاسمه

 

ز ابر دیده فیض عالم دل

ز داغ لاله رویان مرهم دل

هلالی جغتایی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

در عشق تو ای غم ز غمت مرهم دل

ما را نه غم جان بود و نی غم دل

ماتمکده‌ایست کوی عشقت کانجا

دل ماتم جان دارد و جان ماتم دل

فصیحی هروی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵

 

صد شکر که عاقبت سر آمد غم دل

کرد آنکه دلم ریش شد او مرهم دل

شد دوزخ من بهشت اندوه و نشاط

بگرفت سپاه خرمی عالم دل

آمد سحری بدل سرافیل سروش

[...]

فیض کاشانی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

اندوه چو بیش شد گرفتم کم دل

دل ماتم من گرفت و من ماتم دل

امروز کجاست ور بود همدم دل؟

گفتن نتوان به غمگساران غم دل

حزین لاهیجی
 

فایز » ترانه‌های فایز بر اساس نسخه‌ای دیگر » دوبیتی‌ها » شمارهٔ ۲۷۸

 

مرا جان بر لب آمد از غم دل

نشینم تا به کی در ماتم دل؟

نه در دنیا نه مافیهاش، فایز!

نبینم عالمی جز عالم دل

فایز
 

میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

شکرلله که شدی باخبر از عالم دل

اندکی با تو توان گفت کنون از غم دل

زخم دل خوردی و از درد دل آگاه شدی

میتوان از لب تو جست کنون مرهم دل

دل ز کف دادی و بیدل شدی و بگرفته است

[...]

میرزا حبیب خراسانی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

مرا شوریست بر سر از غم دل

نمی‌دانم کنون بیش و کم دل

ترشح می‌کند از دیده من

دمادم اشک خونین از یم دل

یکی امروز با ما سیر دل کن

[...]

طغرل احراری