گنجور

 
طغرل احراری

مرا شوریست بر سر از غم دل

نمی‌دانم کنون بیش و کم دل

ترشح می‌کند از دیده من

دمادم اشک خونین از یم دل

یکی امروز با ما سیر دل کن

که دارد عالمی این عالم دل!

برافشان دانه کشت مرادت

شود سرسبز و خرم از نم دل

نشین در پرده مضراب سازش

بسی دارد نوا زیر و بم دل

نمی‌گردد دگر صید کمانت

غزال وحشی ما از رم دل!

طواف کعبه دل کن که نوشی

ز چاه مدعایت زمزم دل

قبول کس نگردد این حکایت

اگر گویی که باشد محرم دل

دل خود را به مهر دل قوی کن

که باشد عقد پروین شبنم دل

خرد بر چرخ می‌ساید علم را

لوایش گر بود از پرچم دل!

درین محنت‌سرا امروز طغرل

نمی‌یابم کسی را همدم دل!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode