گنجور

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۱

 

کنون از نیام این سخن برکشیم

دو بن سرو کان مرغ دارد نشیم

فردوسی
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار بوعلی طوسی دربارهٔ اهل جنت و اهل دوزخ

 

زانک ما کاصحاب جای ناخوشیم

از قدم تا فرق غرق آتشیم

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۱

 

خوش سوی ما آ دمی ز آنچ که ما هم خوشیم

آب حیات توایم گرچه به شکل آتشیم

تو جو کبوتربچه زاده این لانه‌ای

گر تو نیایی به خود مات از این سو کشیم

حاضر ما شو که ما حاضر آن شاهدیم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۲۹

 

از خویش خوشم نی نباشد خوشیم

از خود گرمم نه آب و نی آتشیم

چندان سبکم به عشق کاندر میزان

از هیچ کم آیم دو من ار برکشیم

مولانا
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱ - سر آغاز

 

با تو ما چون رز به تابستان خوشیم

حکم داری هین بکش تا می‌کشیم

مولانا
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

ما که هرشب همچو شمع از تاب و تب در آتشیم

با خیال نرگست در عین بیماری خوشیم

سال‌ها بودیم رقصان در هوایت ذرّه‌وار

واین زمان افتاده چون گردی به روی مفرشیم

گه نشسته در عرق گه در تبیم از اشک و سوز

[...]

خیالی بخارایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۲

 

ز شوق روی تو دیدن بدرد و داغ خوشیم

ز ذوق کوی تو دامن زگشت باغ کشیم

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۲

 

ز شوق روی تو دیدن بدرد و داغ خوشیم

ز ذوق کوی تو دامن زگشت باغ کشیم

اهلی شیرازی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش اول - قسمت دوم

 

ما سمیعیم و بصیر و باهشیم

با شما نامحرمان ما خامشیم

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش اول - قسمت دوم

 

ما سمیعیم و بصیر و باهشیم

با شما نامحرمان ما خامشیم

شیخ بهایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷۹

 

گاهی در آب دیده و گاهی در آتشیم

درمانده متابعت نفس سرکشیم

کردند پای بوس هدف تیرهای راست

ما از کجی مقید زندان ترکشیم

موج سراب در دل شب آرمیده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۶۵

 

پیوسته ما ز فکر دو عالم مشوشیم

ما از دو خانه همچو کمان در کشاکشیم

صائب تبریزی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

از چشم تو ما مست و ز لعل تو بجوشیم

با ساغر و می‌رسته ز خود رفته زهوشیم

تا چشم کی این سو کنی از دل همه چشمیم

تا حکم چه بر لب دهی از جان همه گوشیم

از شیوه لعلت همه سر باده پرستیم

[...]

صفی علیشاه
 
 
۱
۲