گنجور

 
خیالی بخارایی

ما که هرشب همچو شمع از تاب و تب در آتشیم

با خیال نرگست در عین بیماری خوشیم

سال‌ها بودیم رقصان در هوایت ذرّه‌وار

واین زمان افتاده چون گردی به روی مفرشیم

گه نشسته در عرق گه در تبیم از اشک و سوز

مختصر یعنی که در عشقت به آب و آتشیم

گفته‌ای زلفم مکش ورنه بلا خواهی کشید

هر بلایی کز سر زلف تو آید می‌کشیم

تا پی قید خیالی گرد گرد عارضت

زلف چون زنجیر تو لیلی‌ست ما مجنون‌وَشیم