فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱ - آغاز داستان
ز منذر تو گر دادیابی بسست
که او را نشست از بر هر کسست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶ - در صفت طبایع چهارگانه گوید
ببین زین دو تن به کدامین کسست
همان زین دو بهتر نشان این بسست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۴۵ - در مذهب فلاسفه گوید
اگر چند دانش بَر ما بسست
خداوند داناتر از هر کسست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۵ - دیدن گرشاسب دخمه سیامک را
شب و روز گیتی اگر چه بسست
ترا نیست یکسر که جز تو کسست
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۹۹ - برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ
چنینست و زینگونه تا بد بسست
زیان کسی سود دیگر کسست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰
غم خوردن این جهان فانی هوسست
از هستی ما به نیستی یک نفسست
نیکویی کن اگر ترا دست رسست
کین عالم یادگار بسیار کسست
سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲
گر گویم جان فدا کنم جان نفسست
گر گویم دل فدا کنم دل هوسست
گر ملک فدا کنم همان ملک خسست
کی برتر ازین سه بنده را دست رسست
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۶ - فی صفة الموت
مجلس وعظ رفتنت هوسست
مرگ همسایه واعظ تو بسست
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۴۱ - التمثیل فی حبّ الدّنیا و غرورها
این همه تکیهها غم و هوسست
تکیهگه رحمت خدای بسست
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۴
تو کس خواجهای و هرکه چو تو
کس دیگر کسست همچو خسست
من کس کس نیم به نفس خودم
لاجرم هرکه چون منست کسست
نسبت ما دو تن به عیب و هنر
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
عشقت ایدوست مرا همنفسست
بی تو بر من همه عالم قفسست
حلقه زلف تو دل می گیرد
در شب زلف تو حلقه عسست
من ز عشق تو کجا بگریزم
[...]
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - فی التوحید باری عز اسمه
معرفت چه لایق هر ناکسست
کلکم فی ذاته حمقی بسست
عطار » مصیبت نامه » بخش یازدهم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل
چون زدنیا نیم خرما میبسست
هرکه کرمان ملک خواهد ناکسست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵۰ - دیدن خواجه غلام خود را سپید و ناشناختن کی اوست و گفتن کی غلام مرا تو کشتهای خونت گرفت و خدا ترا به دست من انداخت
لیک گر در ده به گوشه یک کسست
های هویی که برآوردم بسست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۶۹ - حکمت ویران شدن تن به مرگ
قصرها خود مر شهان را مانسست
مرده را خانه و مکان گوری بسست
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۵ - در بیان آنک ترک الجواب جواب مقرر این سخن کی جواب الاحمق سکوت شرح این هر دو درین قصه است کی گفته میآید
پس بگوید خر که یک بندم بسست
خود مدان کان دو ز فعل آن خسست