چو آگاهی آمد به شاه بزرگ
که از بیشه بیرون خرامید گرگ
سپاهی بیاورد بهرام گرد
که از آسمان روشنایی ببرد
بخراد برزین چنین گفت شاه
که بگزین برین کار بر چارماه
یکی سوی خاقان بیمایه پوی
سخن هرچ دانی که باید بگوی
به ایران و نیران تو داناتری
همان بر زبان بر تواناتری
در گنج بگشاد و چندان گهر
بیاورد شمشیر و زرین کمر
که خراد برزین بران خیره ماند
همی در نهان نام یزدان بخواند
چو باهدیهها راه چین بر گرفت
به جیحون یکی راه دیگر گرفت
چو نزدیک درگاه خاقان رسید
نگه کرد و گویندهای برگزید
بدان تا بگوید که از نزد شاه
فرستاده آمد بدین بارگاه
چو بشنید خاقان بیاراست گاه
بفرمود تا برگشادند راه
فرستاده آمد به تنگی فراز
زبان کرد کوتاه و بردش نماز
بدو گفت هرگه که فرمان دهی
بگفتن زبان بر گشاید رهی
بدو گفت خاقان به شیرین زبان
دل مردم پیر گردد جوان
بگو آن سخنها که سود اندروست
سخن گفت مغزست و ناگفته پوست
چو خراد برزین شنید آن سخن
بیاد آمدش کینهای کهن
نخست آفرین کرد بر کردگار
توانا دانندهٔ روزگار
که چرخ و مکان و زمان آفرید
توانایی و ناتوان آفرید
همان چرخ گردندهٔ بی ستون
چرا نه به فرمان او در نه چون
بدان آفرین کو جهان آفرید
بلند آسمان و زمین گسترید
توانا و دانا و دارنده اوست
سپهر و زمین رانگارنده اوست
به چرخ اندرون آفتاب آفرید
شب و روز و آرام و خواب آفرید
توانایی اوراست ما بندهایم
همه راستیهاش گویندهایم
یکی را دهد تاج و تخت بلند
یکی را کند بنده و مستمند
نه با اینش مهر و نه با آنش کین
نداند کس این جز جهان آفرین
که یک سر همه خاک را زادهایم
به بیچاره تن مرگ را دادهایم
نخست اندر آیم ز جم برین
جهاندار طهمورث بافرین
چنین هم برو تاسر کی قباد
همان نامداران که داریم یاد
برین هم نشان تا به اسفندیار
چو کیخسرو و رستم نامدار
ز گیتی یکی دخمه شان بود بهر
چشیدند بر جای تریاک زهر
کنون شاه ایران بتن خویش تست
همه شاد و غمگین به کم بیش تست
به هنگام شاهان با آفرین
پدر مادرش بود خاقان چین
بدین روز پیوند ما تازه گشت
همه کار بر دیگر اندازه گشت
ز پیروزگر آفرین بر تو باد
سرنامداران زمین تو باد
همیگفت و خاقان بدو داده گوش
چنین گفت کای مرد دانش فروش
به ایران اگر نیز چون توکسست
ستاینده آسمان او بسست
بران گاه جایی بپرداختش
به نزدیکی خویش بنشاختش
به فرمان او هدیهها پیش برد
یکایک به گنجور او برشمرد
بدو گفت خاقان که بیخواسته
مبادی تو اندر جهان کاسته
گر از من پذیرفت خواهی تو چیز
بگو تا پذیرم من آن چیز نیز
وگر نه ز هدیه تو روشنتری
بدانندگان جهان افسری
یکی جای خرم بپرداختند
ز هر گونهای جامهها ساختند
بخوان و شکار و ببزم و به می
به نزدیک خاقان بدی نیک پی
همیجست و روزیش جایی بیافت
به مردی به گفتارش اندر شتافت
همیگفت بهرام بدگوهرست
از آهرمن بد کنش بدترست
فروشد جهاندیدگان را به چیز
که آن چیز گفتن نیرزد پشیز
ورا هرمز تاجور برکشید
بارجش ز خورشید برتر کشید
ندانست کس در جهان نام اوی
ز گیتی بر آمد همه کام اوی
اگر با تو بسیار خوبی کند
به فرجام پیمان تو بشکند
چنان هم که با شاه ایران شکست
نه خسرو پرست و نه یزدان پرست
گر او را فرستی به نزدیک شاه
سر شاه ایران بر آری به ماه
ازان پس همه چین و ایران تو راست
نشستن گه آنجا کنی کت هواست
چو خاقان شنید این سخن خیره شد
دو چشمش ز گفتار او تیره شد
بدو گفت زین سان سخنها مگوی
که تیره کنی نزد ما آب روی
نیم من بداندیش و پیمان شکن
که پیمان شکن خاک یابد کفن
چو بشنید خراد برزین سخن
بدانست کان کار او شد کهن
که بهرام دادش به ایران امید
سخن گفتن من شود باد و بید
چو امید خاقان بدو تیره گشت
به بیچارگی سوی خاتون گذشت
همیجست تاکیست نزدیک اوی
که روشن کند جان تاریک اوی
یکی کد خدایی بدست آمدش
همان نیز با او نشست آمدش
سخنهای خسرو بدو یاد کرد
دل مرد بیتن بدان شاد کرد
بدو گفت خاتون مرا دستگیر
بود تا شوم بر درش بر دبیر
چنین گفت با چاره گر کدخدای
کزو آرزوها نیاید بجای
که بهرام چوبینه داماد اوست
و زویست بهرام را مغز وپوست
تو مردی دبیری یکی چاره ساز
وزین نیز بر باد مگشای راز
چو خراد برزین شنید این سخن
نه سر دید پیمان او را نه بن
یکی ترک بد پیر نامش قلون
که ترکان ورا داشتندی زبون
همه پوستین بود پوشیدنش
ز کشک و ز ارزن بدی خوردنش
کسی را فرستاد و او را بخواند
بران نامور جایگاهش نشاند
مر او را درم داد و دینار داد
همان پوشش و خورد بسیار داد
چو بر خوان نشستی ورا خواندی
بر نامدارانش بنشاندی
پراندیشه بد مرد بسیاردان
شکیبا دل و زیرک و کاردان
وزان روی با کدخدای سرای
ز خاتون چینی همیگفت رای
همان پیش خاقان به روز و به شب
چو رفتی همیداشتی بسته لب
چنین گفت با مهتر آن مرد پیر
که چون تو سرافراز مردی دبیر
اگر در پزشکیت بهره بدی
وگر نامت از دور شهره بدی
یکی تاج نو بودیی بر سرش
به ویژه که بیمار شد دخترش
بدو گفت کاین دانشم نیز هست
چو گویی بسایم برین کاردست
بشد پیش خاتون دوان کد خدای
که دانا پزشکی نوآمد به جای
بدو گفت شادان زی و نوش خور
بیارش مخار اندرین کارسر
بیامد بخراد برزین بگفت
که این راز باید که داری نهفت
برو پیش او نام خود را مگوی
پزشکی کن از خویشتن تازهروی
به نزدیک خاتون شد آن چارهگر
تبه دید بیمار او را جگر
بفرمود تا آب نار آورند
همان ترهٔ جویبار آورند
کجا تره گر کاسنی خواندش
تبش خواست کز مغز بنشاندش
به فرمان یزدان چوشد هفت روز
شد آن دخت چون ماهگیتی فروز
بیاورد دینار خاتون ز گنج
یکی بدره و تای زربفت پنج
بدو گفت کاین ناسزاوار چیز
بگیر و بخواه آنچ بایدت نیز
چنین داد پاسخ که این را بدار
بخواهم هر آنگه که آید به کار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاه بزرگ از آمدن گرگ از بیشه آگاه شد و به پیشنهاد خراد برزین، سپاهی به منظور بررسی اوضاع به چین فرستاد. خراد به خاقان چین پیام فرستاد و در آن گفت که در ایران و نیران داناتر از او نیست. خاقان با شنیدن پیام او خوشحال شد و او را در بارگاه خود پذیرفت.
خراد برزین در صحبتهایش به خاقان درباره کیخسرو و رستم و پیوندهای تاریخی اشاره کرد و غمی که بر دل مردم مینشیند را برای او بازگو کرد. اما در میانه گفتگو، هشدار درباره بهرام را نیز فراموش نکرد و گفت که او میتواند پیمان را بشکند. خاقان از این سخنان خشمگین شد و به خراد گفت که این سخنان در نزد او جایز نیست.
در پی این تحول، خراد به خاتون چین پناه میبرد و به او توصیه میکند تا به بهرام اعتماد نکند. با تدبیر خاتون و کمک یک پزشک، دختر بیمار او خوب شده و زمان بیشتری برای تصمیمگیری فراهم میشود. در نهایت، خاتون به ملاحظه های خود ادامه میدهد و به بازیابی دخترش میپردازد و به بهرام باید بر حسب شرایط و اوضاع توجه کند.
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه بزرگ از حضور گرگ در جنگل باخبر شد، متوجه شد که آن حیوان به آرامی از جنگل خارج میشود.
هوش مصنوعی: بهرام سپاهی را به همراه آورد که نور و روشنی را از آسمان به زمین بیاورد.
هوش مصنوعی: شاه به برزین گفت که در این کار باید تصمیم بگیری و انتخابی در این چهار ماه داشته باشی.
هوش مصنوعی: یکی به سمت پادشاه بیاعتبار میرود و هرچه میداند باید بگوید.
هوش مصنوعی: تو درباره ایران و نیران (شاید اشاره به سرزمینهای ایران) اطلاعات بیشتری داری و به همین خاطر به خوبی میتوانی درباره آنها صحبت کنی.
هوش مصنوعی: در گنج را گشود و مقدار زیادی جواهر بههمراه آورد، همچنین شمشیر و کمربند طلایی نیز داشت.
هوش مصنوعی: مرد خردمند و باهوش در میان چالشها و دشواریها، در سکوت و در دل به یاد خداوند بزرگ و نام او هست.
هوش مصنوعی: وقتی که هدایا و تحفهها به سمت چین میروند، در کنار آن جیحون نیز یک مسیر دیگری انتخاب میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که به درگاه پادشاه نزدیک شد، نگاهی انداخت و فردی را برای صحبت کردن برگزید.
هوش مصنوعی: بدان که این پیام از طرف شاه به این مکان ارسال شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که خاقان خبر را شنید، مکان را آراسته کرد و فرمان داد تا راه را باز کنند.
هوش مصنوعی: پیامآور آمد و در بلندیها به زبان اختصار صحبت کرد و او را به نماز دعوت کرد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: هر بار که فرمان بدهی، زبانش را میگشاید و سخن میگوید.
هوش مصنوعی: خاقان به شیرین گفت: دل مردم با کلام دلنشین جوان میشود.
هوش مصنوعی: بگو آن حرفهایی را که فایده دارند، زیرا گفتههای عمیق و با معنی از جوهر وجود انسان سرچشمه میگیرد و حرفهای سطحی و بیمحتوا فقط ظاهر و پوستهاند.
هوش مصنوعی: وقتی خراد برزین آن سخن را شنید، یاد کینههای قدیمیاش افتاد.
هوش مصنوعی: ابتدا بر خالق نیرومند و دانای زمان ستایش میفرستم.
هوش مصنوعی: خداوند، قدرتی را ایجاد کرده که زمان و مکان را به وجود آورد و در کنار آن، توانایی و ناتوانی را نیز خلق کرد.
هوش مصنوعی: چرا این چرخ گردون که بدون ستون میچرخد، به فرمان او نمیچرخد؟
هوش مصنوعی: بدان که خالق و آفرینندهای وجود دارد که به وسیعترین شکل ممکن، آسمان و زمین را خلق کرده و گسترش داده است.
هوش مصنوعی: قادر و دانا و صاحب قدرت اوست؛ آسمان و زمین نیز با نظارت او شکل گرفتهاند.
هوش مصنوعی: در گردونه زمان، خورشید شب و روز را پدید آورد و همچنین آسایش و خواب را خلق کرد.
هوش مصنوعی: او قدرتی دارد که ما همه به او وابستهایم و حقیقت را فقط او بیان میکند.
هوش مصنوعی: خداوند به برخی افراد مقام و جایگاه بلند میدهد و برخی دیگر را در شرایط سخت و نیازمند قرار میدهد.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیداند که نه محبت از این طرف است و نه دشمنی از آن طرف، جز خالق جهان.
هوش مصنوعی: ما همه از خاک به وجود آمدهایم و در نهایت، بدنمان را به مرگ تحویل دادهایم.
هوش مصنوعی: ابتدا وارد میشوم از دنیای جم، نزد پادشاه این جهان، طهمورث، که با قدرت و عظمت است.
هوش مصنوعی: به همین شکل ادامه بده تا زمانی که قباد و نامداران بزرگ دیگر به یاد ما بیفتند و در خاطر ما باقی بمانند.
هوش مصنوعی: اینجا نشانی است تا به اسفندیار برساند، همانند کیخسرو و رستم که هر دو مشهور و برجسته هستند.
هوش مصنوعی: در دنیا یک پناهگاه وجود دارد که برای امتحان کردن تلخی و زهر زندگی به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: هماکنون، شاه ایران بر روی خودت است و تو دلیل شادی و غم همه هستی، با کمی کم یا زیاد.
هوش مصنوعی: در زمان پادشاهان، پدر و مادرش به او افتخار میکردند که او فرمانروای چین شده است.
هوش مصنوعی: این روز پیوند میان ما نو و تازه شده است و همه چیز بر اساس اندازه و حال جدید تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: ای کاش تو را ستایش کنم، ای سرآمد رزمندگان زمین که بر پیروزیها افزودهای.
هوش مصنوعی: او داشت صحبت میکرد و فرمانروا به او گوش میداد. سپس گفت: ای مردی که علم و دانش را به دیگران میفروشی، تو چه میگویی؟
هوش مصنوعی: اگر ایران نیز مانند تو با شکوه و ستوده باشد، آسمان او همیشه در ستایش است.
هوش مصنوعی: او در یک زمان خاص، جایی را به خود اختصاص داد و در نزدیکی خود آن مکان را ساماندهی کرد.
هوش مصنوعی: به دستور او، هدایا یکی یکی به خزانهدار او تقدیم شد و او آنها را یک به یک بررسی کرد.
هوش مصنوعی: پادشاه به او گفت که تو به طور غیرارادی باعث شدهای که اصول و قواعد تو در دنیا کاهش یابد.
هوش مصنوعی: اگر تو خواستهام را بپذیری، هر چیزی که بگویی من هم آن چیز را میپذیرم.
هوش مصنوعی: اگر هدیه تو مانند نور است، پس برای کسانی که در جهان آگاهی دارند، روشنتر از این هدیه نخواهد بود.
هوش مصنوعی: در مکانی شاد و خوشحال، از هر نوع پارچه و لباسی تهیه کردند.
هوش مصنوعی: بخوان و شکار کن و ببر و به می (شراب) نزدیک شو، که این کارها در نزد خاقان (پادشاه) نیکوست.
هوش مصنوعی: او در تلاش بود و در حین جستجو به جایگاه و روزی رسید که با مردی روبرو شد و به صحبت کردن با او پرداخت.
هوش مصنوعی: بهرام میگفت که انسان بدسرشت از رفتار بد شیطان بدتر است.
هوش مصنوعی: افراد با بصیرت و دانا، برای چیزی که ارزش گفتن ندارد، به هیچ قیمتی خود را فریب نمیدهند.
هوش مصنوعی: هورمز، تاجی بر سر گذاشت که برتر از خورشید بود و درخشش او به قدری زیاد بود که میتوانست نوری فراتر از این نور را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: هیچکس در جهان نام او را نمیدانست، اما همه آرزوها و خواستهها از دنیا به خاطر او به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو بسیار خوبی کند، در نهایت ممکن است پیمان و وعدهاش را بشکند.
هوش مصنوعی: اگر به این گونه با شاه ایران شکست بخورد، نه کسی به عشق خسرو وفادار است و نه کسی به پرستش یزدان.
هوش مصنوعی: اگر او را به نزد شاه بفرستی، سر شاه ایران را به ماه منتقل خواهی کرد.
هوش مصنوعی: بعد از آن، همهی سرزمینهای چین و ایران به تو تعلق خواهند داشت، زمانی که آنجا تصمیم بگیری و خواستهی خود را به فعل درآوری.
هوش مصنوعی: زمانی که خاقان این صحبت را شنید، از حیرت مات و مبهوت شد و چشمانش به خاطر آنچه شنیده بود، تار و تیره گردید.
هوش مصنوعی: به او گفت: اینگونه حرفها را نزن که چهرهات را در نظر ما تیره و ناپسند میکنی.
هوش مصنوعی: نیمهای از من بدگمان و پیمانشکن است و کسی که به عهد و پیمان خود وفا نکند، سرانجام به خاک سپرده میشود.
هوش مصنوعی: وقتی خراد برزین سخنان را شنید، متوجه شد که آن کار به گذشته برمیگردد.
هوش مصنوعی: بهرام به ایرانیان امید داد که حرف زدن من مانند باد و بید باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که امید خاقان از بین رفت و اوضاع او خراب شد، به سوی خاتون، در جستجوی کمک و یاری رفت.
هوش مصنوعی: کسی به دنبال کسی است که بتواند نور و روشنی به روح تاریک او ببخشد.
هوش مصنوعی: شخصی که در مسیر خداشناسی و تقرب به خداوند موفق شده، با خود آن صفات و ویژگیها را همراه دارد و در همان حال نیز با خداوند مرتبط است.
هوش مصنوعی: سخنانی که خسرو به او گفت، دل مرد را شاد کرد و او را از غم و اندوه رهایی بخشید.
هوش مصنوعی: زنم به او گفت که من علاقهمند به او هستم و میخواهم به در خانهاش بیایم و با او دیدار کنم.
هوش مصنوعی: کدخدای با درایت گفت که آرزوهای انسان هرگز به راحتی محقق نخواهد شد و باید به دنبال تدبیر و چاره باشیم.
هوش مصنوعی: بهرام چوبینه، داماد اوست و به خاطر او، مغز و پوست بهرام نیز تحت تأثیر قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: تو شخصی هستی که با تدبیر میتوانی مشکلات را حل کنی، اما نباید رازهایت را بیهوده فاش کنی.
هوش مصنوعی: وقتی خراد برزین این حرف را شنید، نه سر پیمان او را دید و نه نشانهای از آن.
هوش مصنوعی: در گذشته، یک مرد ترک بود به نام قلون که ترکها به او احترام میگذاشتند و زبانشان از او میگشت.
هوش مصنوعی: پوشیدن همه چیز مانند پوستین است، اما خوردن آن بد مزه و بیکیفیت است، مثل کشک و ارزن.
هوش مصنوعی: شخصی را به جایی فرستادند تا دیگران او را بخوانند و به احترامش، در آن مکان جایگاه ویژهای برایش در نظر گرفتند.
هوش مصنوعی: او به او درم و دینار داد و از همان پوشش و غذاهای زیاد بهرهمندش کرد.
هوش مصنوعی: وقتی بر سفره نشستی و او را دعوت کردی، بر بزرگان و نامداران نیز جای دادی.
هوش مصنوعی: مرد اندیشمند و دانا، صبوری و زکاوتش را به کار میبرد و با تدبیر و مهارت زندگی میکند.
هوش مصنوعی: او از آن چهره زیبا با رئیس ده درباره زنی چینی صحبت میکرد و نظرش را بیان میکرد.
هوش مصنوعی: هر زمان که به درگاه پادشاه میرفتی، در روز و شب، همیشه سکوت میکردی و حرفی نمیزدی.
هوش مصنوعی: مرد پیر به رئیسی گفت که تو فردی با افتخار و آگاه هستی.
هوش مصنوعی: اگر در کار پزشکی مهارت خوبی داشته باشی، یا اینکه نامت در میان مردم معروف و مشهور باشد، کسی به تو احترام میگذارد.
هوش مصنوعی: مردی تاجی نو بر سر داشت، اما به خاطر بیماری دخترش، حال و روزش تغییر کرده بود.
هوش مصنوعی: او به او گفت که این دانش من هم وجود دارد، اگر میگویی میتوانم بر روی این کار دست بگذارم.
هوش مصنوعی: دامن به دوان پیش بانوی بزرگ آوردند مردی که دانا و پزشک ماهری بود و به خانه آنها آمده بود.
هوش مصنوعی: به او گفتند: با شادی زندگی کن و از خوشیها بهرهمند شو. در این کار خود را مضطرب نکن.
هوش مصنوعی: خراد برزین آمد و گفت که این راز را باید در دل نگهداری و پنهان نگهداری.
هوش مصنوعی: به او نزدیک شو و نام خود را فاش نکن، بلکه به گونهای عمل کن که انگار تازهواردی.
هوش مصنوعی: آن دکتر که چارهساز بود، به نزد خانم رسید و در حالتی نگران، دید که بیمار او بسیار رنجوری است.
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا آب شیرین بیاورند و همینطور سبزی تازه از کنار جوی آب.
هوش مصنوعی: کجا میتوان یافت که کسی به خاطر عجز و ناتوانی دیگری را تحقیر کند و بخواهد او را از ریشه و بنیادش ساقط کند؟
هوش مصنوعی: به دستور خداوند، پس از گذشت هفت روز، آن دختر مانند ماهی درخشان و نورانی شد.
هوش مصنوعی: خانم دینار، از گنج خودش یک کیسه پر از سکه و پنج تای زربفت آورده است.
هوش مصنوعی: او به او گفت: این چیز ناپسند را بپذیر و درخواست کن آنچه را که به آن نیاز داری.
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که این موضوع را نگهدارم تا هر زمانی که به کارم بیاید، استفاده کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.