به روم و به هندوستان برگذشت

ز دریا و تاریکی اندر گذشت

چو هنگام نان خوردن اندر گذشت

ز مغز دلیر آب برتر گذشت

بدو گفت کار من اندر گذشت

هم از تارکم آب برتر گذشت

سپه را ز کوشش سخن درگذشت

ز تارک دم آب برتر گذشت

همی دانش آموخت و اندر گذشت

و زان فیلسوفان سرش برگذشت

به پیش زن فالگو برگذشت

بمهتر نگه کرد واندر گذشت

وز آنجا به قلب سپه برگذشت

دمان تا بدان روی لشکر گذشت

چنان زدش زوبین کزو درگذشت

ز پا تن ببرد پای از سر گذشت

کنون کار از اندازه اندر گذشت

ز گردن همان آب بر سر گذشت

وز آن روزگاران که اندر گذشت

بگفت آتبین این همه سرگذشت

همه خوار و دشوار کایدر گذشت

چو باد بزان کآن کجا برگذشت

بر این راز بر سالیان برگذشت

بسی نیک و بد نیز بر سر گذشت

غم و شادمانیش چون درگذشت

چو بادی بود کاو سبک برگذشت

رایت حسن تو از مه برگذشت

با من این جور تو از حد درگذشت

آتش هجر توام خوش خوش بسوخت

آب اندوه توام از سر گذشت

نگذرد بر هیچ کس از عاشقان

[...]

دست گیر ایجان که فرصت در گذشت

پایمردی کن که آب از سر گذشت

روی چون خورشید بنمای از نقاب

کابم از سر همچو نیلوفر گذشت

ای بسا کز هجرت آب چشم من

[...]

کار من از طاقت من درگذشت

کآب حیاتم ز دهن برگذشت

چون ز کم و بیش فلک درگذشت

کار نظامی ز فلک برگذشت

جانا مپرس حال که کار از خبر گذشت

چون پای شد ز جای چه خیزد ز سر گذشت

آتش ز آب میرد و شد زنده تر بسی

تا آتش غم تو بر آب جگر گذشت

چندانکه برفراق تو شد آشنا دلم

[...]

شاه فرشته سیرت مسعود درگذشت

همچون فرشته از سر افلاک برگذشت

شاه فرشته سیرت مسعود در گذشت

همچون فرشته از سر افلاک برگذشت

شاه فرشته سیرت مسعود در گذشت

[...]

درد دل من از حد و اندازه درگذشت

از بس که اشک ریختم آبم ز سر گذشت

پایم ز دست واقعه در قیر غم گرفت

کارم ز جور حادثه از دست درگذشت

بر روی من چو بر جگر من نماند آب

[...]