مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۲
اگر تو مست شرابی چرا حشر نکنی
وگر شراب نداری چرا خبر نکنی
وگر سه چار قدح از مسیح جان خوردی
ز آسمان چهارم چرا گذر نکنی
از آن کسی که تو مستی چرا جدا باشی
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۵۵ - در بیان آنکه اصل در آدمی خلق است صورت را اعتبار نیست. زیرا که روز قیامت هرکس بلخق خود خواهد حشر شدن. اگر بصفت سگ باشد بصورت سگ حشر شود. دلیل بر آنکه التفات بر صورت نیست، حق تعالی سگ اصحاب کهف را از سلک اولیا خواند که ورابعهم کلبهم، چون در او خلق مردان بود صورتش رااعتبار ننهاد که ان اللّه لاینطر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم و نیاتکم.
ورنه ترکش ز دل اگر نکنی
در جهان بقا سفر نکنی
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۴
تو خود به حال پریشان ما نظر نکنی
به کنج کلبه احزان ما گذر نکنی
بیا که از غم هجرت به جان رسید دلم
به شرط آنکه ز پیشم دگر سفر نکنی
به لطف بنده نواز تو چشم آن دارم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱
چه شد که جانب اهل وفا گذر نکنی؟
چه شد که ناگه اگر بگذری نظر نکنی؟
رسید جان بلبم، چون زیم اگر نرسی؟
هلاک یک نظرم، چون کنم اگر نکنی؟
چو ماه عید بسالی اگر شوی طالع
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۸۰
چرا به سلسله زلف او نظر نکنی؟
چرا به عالم بی منتها سفر نکنی؟
شب دراز کمند غزال مقصودست
چرا به آه شب خود درازتر نکنی؟
اگر تو آدمیی وز نژاد دیو نه ای
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۸۱
برون نیامده از خویشتن سفر نکنی
ز خویش تا نبری راه عشق سرنکنی
کنون که بال و پری هست مرغ جانت را
چرا ز بیضه افلاک سر بدر نکنی؟
چو قطره سر به کف دست ابر تا ننهی
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۶۸۰
چون نمدپوش شدی، خدمت قیصر نکنی
آب چون آینه بر دست سکندر نکنی
تا مغنی نشود نقشگر پرده راز
شیشه را رنگرز جامه ساغر نکنی
اعتبار تو به یک شعله آه است ای شمع
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱
گر تو زان تنگ شکر خنده مکرر نکنی
کار را از همه سو تنگ به شکر نکنی
نقد جان تا ندهی کام تو جانان ندهد
ترک سر تا نکنی، وصل میسر نکنی
گر ببینی به خم زلف درازش دل من
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱
دلا معاونت اشک پرده در نکنی
ز راز خود همه آفاق را خبر نکنی
به عمد پرده ز کارم برافکنی تا کی
بس است سعی به رسواییم دگر نکنی
به خاک این درم الفت گرفته سر همه عمر
[...]
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۳ - در وفات حضرت یوسف(ع)
که تا به کشتن من آه و ناله سرنکنی
به تیغ شمر و به حلقوم من نظر نکنی