گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

از دست و سنانت آب و آذر خیزد

وز خشم ور ضات زهر و شکر خیزد

مؤمن که دلش ز مهر تو برخیزد

از خاک بروز حشر کافر خیزد

قطران تبریزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷

 

بهاری ‌کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد

نگاری‌کز دو یاقوتش همی شهد و شکر خیزد

خروش از شهر بنشاند هر آنگاهی که بنشیند

هزار آتش برانگیزد هرآنگاهی که برخیزد

رخش ‌سیمین‌سپر بینم‌ خطش چون چنبر مشکین

[...]

امیر معزی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

از وصل تو آتش جگر خیزد

وز هجر تو نالهٔ سحر خیزد

سرگشتهٔ عالم هوای تو

هر روز ز عالم دگر خیزد

دیوانهٔ زلف و خستهٔ چشمت

[...]

انوری
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵

 

درد سر مردم همه از سر خیزد

چون یافت کله درد قویتر خیزد

داری سر آن کز سر سر برخیزی

تا درد سر و بار کله برخیزد

خاقانی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

گرچه ز تو هر روزم صد فتنه دگر خیزد

در عشق تو هر ساعت دل شیفته‌تر خیزد

لعلت که شکر دارد حقا که یقینم من

گر در همه خوزستان زین شیوه شکر خیزد

هرگه که چو چوگانی زلف تو به پای افتد

[...]

عطار
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۷ - داستان عشق و گنده پیر و سگ گریان

 

نگاری کز دو رخسارش همی شمس و قمر خیزد

بهاری کز دو گلزارش همی شهد و شکر خیزد

خروش از شهر بنشاند هر آنگاهی که بنشیند

هزار آتش برانگیزد هر آن وقتی که برخیزد

ظهیری سمرقندی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد

با غمش چو بنشیند از دو کون برخیزد

من غلام رندی، کو، چون به باده بنشیند

از خود و تو و من او جمله بی‌خبر خیزد

مرد راهبر باید پیر راهت، ای برنا

[...]

اوحدی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸

 

نشیند وقتها با من به مَی خوردن، ولی چندان

که توبه بشکنم، چون توبه ام بشکست برخیزد

جلال عضد
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۲

 

به مستی آه خون آلود از دل بیشتر خیزد

که خونبارست هر ابری که از دامان تر خیزد

به آهی می تواند خواست عذر نارساییها

زمستی هر که نتواند زجای خود سحر خیزد

به زهر چشم گردون ستمگر می دهد آبش

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

به باغ سبزه چو بیند خطت به سر خیزد

پی تواضع قد تو سرو برخیزد

بهار خط تو اول ز پشت لب سر زد

که سبزه از طرف چشمه بیشتر خیزد

خیال آن مژه هر گه درآیدم به ضمیر

[...]

فیاض لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۷

 

ز ضعف بیغمی، نتواند آهم از جگر خیزد

مگر دردی بگیرد دست افغانم، که بر خیزد!

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

دعای صبح محرومان هم آغوش اثر خیزد

غبار هستی مقصد زدامان سحر خیزد

مشو غافل ز آه غرقه در خون اسیرانت

که این سرو از کنار جوی چاک سینه برخیزد

نگردد تا جمالت مست زینت بخشی گلشن

[...]

جویای تبریزی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

لیک، بین زین دو در چه برخیزد؟!

خود ازین گه، وز آن گهر خیزد!

آذر بیگدلی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

همه تاب رخت از رشحه ساغر خیزد

ما خود از آب ندیدیم که آذر خیزد

آن نه پیشانی و ابروی و خط آن خود فلکی است

کآفتابش همه از برج دو پیکر خیزد

شاه حسنت به چه روی از سپه خط برگشت

[...]

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳

 

چه برخیزد از این سودا کزو دایم شرر خیزد

چه سود از این عمل داری کزو دایم ضرر خیزد

هوای نفس بگذار و حدیث عقل را بشنو

که خیر از عقل می‌آید ولی از نفس شر خیزد

بهار طول امل ای دل ز دامان عمل مگسل

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۹ - در فایدهٔ علوم

 

باید از علم سود برخیزد

چون درختی کز او ثمر خیزد

ملک‌الشعرا بهار