جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
نکرده قید غزالی گره گشایی ما
گره ز دل نگشاید غزلسرایی ما
فروغ بزم سخن زآتش دل است آری
ز آشنایی عشق است روشنایی ما
صدای صوت مغنی عجب بلند افتاد
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۵۷ - مناجات در کف تضرع گشادن و قدم رجا در میدان توکل نهادن
بین گرفتاری و رسوایی ما
برهان ما را از مایی ما
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
کس نبودش خبر از زشتی و زیبایی ما
آتش دل علم افروخت به رسوایی ما
ما ز صد نکته حسن تو یکی می بینیم
بیش ازین نیست در آیینه بینایی ما
یوسفا، با همه حشمت نظری کن که هنوز
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶
ای زلف تو سرمایه رسوایی ما
عشق تو بهار گل شیدایی ما
رخسار تو شمعیست که می افروزد
از پرتو او چراغ بینائی ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴
رسید صبر به فریاد بینوایی ما
کلید روزی ما شد شکسته پایی ما
عجب که دیده ما سیر گردد از نعمت
که ساختند نگون، کاسه گدایی ما
سبک چو ابر بهاران ز لاله زار، گذشت
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۵
هزار حیف که گل کرد بینوایی ما
به چشم آبله آمد برهنه پایی ما
ز چرب نرمی ما دشمنان دلیر شدند
خمیر مایه غم گشت مومیایی ما
چراغ دیده روزن ز خانه درگیرد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
وصل شد باعث جدایی ما
خصم ما گشت آشنایی ما
گرد ما هم به دامنی نرسید
چه رسا بود نارسایی ما
در چمن بال بستهتر گشتیم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰
شوق تو دامنی زد بر نارسایی ما
سرکوب بال وپر شد بیدست پایی ما
درکارگاه امکان بیشبهه نیست فطرت
تمثال میفروشد آیینهزایی ما
زان پنجهٔ نگارین نگرفت رنگ و بویی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
گیرد شرار عبرت، از بی بقایی ما
برق آستین فشاند، بر خودنمایی ما
ای عجز همّتی کن، تا بال و پر بریزیم
صیاد ما ندارد، فکر رهایی ما
تا بود ناله ای بود، چون نی در استخوانم
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
ظهور نعمت منعم بود گدایی ما
نوای عالم معنی است بینوایی ما
زمانه افسر شاهی به روی خاک انداخت
چو دید شوکت و شأن برهنه پایی ما
بیار باده و با ما مصاحبت انگیز
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما
ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما
قامت افروخته میرفت و به شوخی میگفت
که بتی چهره نیفروخت به زیبایی ما
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
[...]
صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
همین بود سبب دیر آشنایی ما
که زود گل نکند آتش جدایی ما
چه دیدهایم ندانم ز عشقبازی تو
چه جسته تو ندانم ز بیوفایی ما
به زیر خنجر آن شوخ عجز و لابه مکن
[...]