گنجور

 
صامت بروجردی

همین بود سبب دیر آشنایی ما

که زود گل نکند آتش جدایی ما

چه دیده‌ایم ندانم ز عشق‌بازی تو

چه جسته تو ندانم ز بی‌وفایی ما

به زیر خنجر آن شوخ عجز و لابه مکن

دلا عبث مشکن کاسه گدایی ما

به رفع تهتم قتلم سیاه‌پوش شده است

دو چشم شوخ تویعنی بود عزایی ما

در آن مقام که از صرف عمر می‌پرسند

تو هم بگوی که (صامت) بود فدایی ما