برتر از چرخ بود پایهٔ او

دیو بگریختی زسایهٔ او

فیض فضل خدای دایهٔ او

فرّ پِرّ همای سایهٔ او

از نهیب بزرگ مایهٔ او

می‌گریزد ز سهم سایهٔ او

هم زمین در پناه سایه او

هم فلک زیر تخت پایه او

همه خلق جهان در سایهٔ او

زمین و آسمان پیرایهٔ او

پادشاهی شود ز مایهٔ او

آفتابی شود ز سایهٔ او

مایهٔ مردست خدا، مرد بود سایهٔ او

کس نبود غیر خدا، واقف سرمایهٔ او

گر تو شدی مرد خدا، طالب اغیار مشو

وای بر آن کس که بود، غیر خدا وایهٔ او

صورت معشوق قِدم کز دو جهان دل ببرد

[...]

ز سایه بود برتر پایه او

زمین و آسمان در سایه او

همه پر مایه از سرمایه او

همه در نور حو از سایه او

ز اوج ماه برتر پایه او

ندیده دیده خور سایه او

شهی کز چتر عالی پایه او

بود خورشید اندر سایه او

مدان گر واقفی از پایه او

وجود ما به غیر از سایه او

فزون از عرش بادا پایه او

بماند تا قیامت سایه او

در پریدن بلند پایهٔ او

چون هما ارجمند سایهٔ او

در پریدن بلند پایهٔ او

چون همای ارجمند سایهٔ او

از آن بالاتر آمد پایه او

که افتد در ته پا سایه او

سخا قصریست عالی پایه او

هزار آسودگی در سایه او

گران است آن قدرها سایهٔ او

بلند است آن قدرها پایهٔ او

ورای آفرینش مایهٔ او

نموده هر چه جزوی سایهٔ او

خراج بحر و کان پیرایه او

پناه عرش و کرسی، سایه او