گنجور

 
ناصر بخارایی

مایهٔ مردست خدا، مرد بود سایهٔ او

کس نبود غیر خدا، واقف سرمایهٔ او

گر تو شدی مرد خدا، طالب اغیار مشو

وای بر آن کس که بود، غیر خدا وایهٔ او

صورت معشوق قِدم کز دو جهان دل ببرد

جز دل عاشق نبود، زینت و پیرایهٔ او

ز آب و گل تن که بود، اسفل اشیاء لقبش

هر که نهد پای برون، عرش بود پایهٔ او

هست چو گهواره فلک، جنبش آن است قضا

طفل طُفیل است بشر، لطف ازل دایهٔ او

ناصر از آشوب بلا راه سلامت نرود

سخت به جان آمده‌ام با دل خود رایهٔ او