گنجور

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۱

 

کسی کاو به رامش سزای منست

به دانش همان دلزدای منست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۴

 

که داند که ایرج نیای منست

فریدون فرخ گوای منست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۷

 

صداندرصد از دشت جای منست

بلند آسمانش هوای منست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » رزم کاووس با شاه هاماوران » بخش ۶

 

که پور فریدون نیای من‌ست

همه شهر ایران سرای من‌ست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۱۴

 

چه کردم ستاره گوای منست

به مردی جهان زیر پای منست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۶

 

دو بهر از جهان زیر پای منست

به ایران و توران سرای منست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۱

 

جهاندار یزدان گوای منست

که دیدار تو رهنمای منست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۹

 

بدین گفته یزدان گوای منست

چو جاماسپ کو رهنمای منست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۷

 

پشوتن برین بر گوای منست

روان و خرد رهنمای منست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۲

 

چنان دان که یزدان گوای منست

خرد زین سخن رهنمای منست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۴

 

جهاندیده گفت این نه جای منست

بجایی نشینم که رای منست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۹

 

چنان دان که یزدان گوای منست

برین دین به رهنمای منست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳۱

 

دگر گفت یزدان گوای منست

پشوتن بدین رهنمای منست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۱۶

 

برین پاک یزدان گوای منست

خرد بر زبان رهنمای منست

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۵

 

خداوند گفت این سرای منست

همین بخت بد رهنمای منست

فردوسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۱ - وصف بیابان و رزم گرشاسب با زنگی

 

بدان کاو دل و جان و رای منست

بدو هرچه کردی به جای منست

اسدی توسی
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴ - شکار رفتن ارژنگ شاه با شهریار گوید

 

بدین قلعه مأوای جای منست

چنین رسم و آئین و رای منست

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۲ - آگاه شدن شهریار از مکر و دستان شیرافکن گوید

 

به دل گفت این کای سزای منست

که این کپسوان در سرای منست

عثمان مختاری
 
 
۱
۲