گنجور

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۴

 

که تا او نگردد به بالای من

نیاید به دیگر کسی رای من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۸

 

گمان و دل و دانش و رای من

چنینست اندیشه بر جای من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۰

 

ندیدست کس بند بر پای من

نه بگرفت پیل ژیان جای من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۱

 

همی خوار گیرد سخنهای من

بپیچد سر از دانش و رای من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۱۴

 

مرا گر نخواهید بی‌رای من

چرا کس نشانید بر جای من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۴۶

 

ببند اندرند این دو کسهای من

سزد گرگشاده کنی پای من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۵

 

اگر داد بینی همی رای من

مگردان از این جایگه پای من

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۵

 

هر آن کس که جوید همی رای من

نباید که ویران کند جای من

فردوسی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۹ - بردن گلشاه به شام

 

هر آن کاو به خلوت کند رای من

نبیند بجز در لحد جای من

عیوقی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۵ - قصه زنگی با پهلوان گرشاسب

 

به پاداش این بود زیبای من

که امروز جویی همی جای من

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۳۲

 

جز از دخت او نیست زیبای من

بدو شاه روشن کند رای من

اسدی توسی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مثنوی

 

رسان سوی مملان دعاهای من

که گوئی مکن آن تقاضای من

قطران تبریزی
 

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۶۰ - پژوهش شاه چین برای شناسایی فرزند

 

گر از تخت چون بگسلد پای من

جز از تو نگیرد کسی جای من

ایرانشان
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

ای نگار دلبر زیبای من

شمع شهرافروز شهرآرای من

جز برای دیدنت دیده مباد

روشنایی دیدهٔ بینای من

جان و دل کردم فدای مهر تو

[...]

سنایی
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴ - از زبان علاء الدوله اتسز خوارزمشاه

 

ای عادت تو همه جفای من

یک باره گذاشته وفای من

اندیشهٔ مکن همه وفای تو

و اندیشهٔ تو همه جفای من

ای در طلب رضای تو جانم

[...]

وطواط
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۶ - آل پیغمبر

 

کاشکی برخاستستی روز حشر

جمع گشتی باز این اجزای من

تا ببینم آل پیغمبر بکام

ورچه دوزخ بود خواهد جای من

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من

از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من

نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم

کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من

دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - در شکایت و عزلت و حبس و تخلص به نعت پیغمبر اکرم

 

صبح‌دم چون کله بندد آه دود آسای من

چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من

مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته

تا به من راوق کند مژگان می پالای من

رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ

[...]

خاقانی
 
 
۱
۲
۳
۹
sunny dark_mode