عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸
هر که دایم نیست ناپروای عشق
او چه داند قیمت سودای عشق
عشق را جانی بباید بیقرار
در میان فتنه سر غوغای عشق
جمله چون امروز در خود ماندهاند
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹
عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق
باز نیابی به عقل سر معمای عشق
عقل تو چون قطرهای است مانده ز دریا جدا
چند کند قطرهای فهم ز دریای عشق
خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد
[...]
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
خوک کش، بت سوز، در سودای عشق
ورنه همچون شیخ شو رسوای عشق
عطار » مصیبت نامه » بخش سی و نهم » بخش ۱ - المقالة التاسعة و الثلثون
پیر گفتش هست دل دریای عشق
موج او پرگوهر سودای عشق
عطار » اشترنامه » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم
انبیا بودند سر غوغای عشق
جان فدا کردند در سودای عشق
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۸
گر خمار آرد صداعی بر سر سودای عشق
دررسد در حین مدد از ساقی صهبای عشق
ور بدرد طبل شادی لشکر عشاق را
مژده انافتحنا دردمد سرنای عشق
زهر اندر کام عاشق شهد گردد در زمان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۱
باز از آن کوه قاف آمد عنقای عشق
باز برآمد ز جان نعره و هیهای عشق
باز برآورد عشق سر به مثال نهنگ
تا شکند زورق عقل به دریای عشق
سینه گشادست فقر جانب دلهای پاک
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
کس نیست زین صفت که منم در بلای عشق
چون من مباد هیچ کسی مبتلای عشق
قدر بلای عشق ندانند هر کسی
جز آنکه هست بسته بند بلای عشق
تا جای عشق شد دل من جفت غم شدم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۹
عاشقان غرقند در دریای عشق
اوفتاده مست در غوغای عشق
دامن معشوق بگرفته به دست
سر نهاده دائما در پای عشق
عاشق و معشوق و عشق آمد یکی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۶
یار مستغنی و ما مستغرق دریای عشق
آه از استغنای حسن و وای از استیلای عشق
شد بعشق آن جوان موی سیاه من سپید
وز سر من یکسر مو کم نشد سودای عشق
پرسش خون شهیدان روز محشر گر کنند
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰
مستغنی است از همه عالم گدای عشق
ما و گدایی در دولتسرای عشق
عشق و اساس عشق نهادند بر دوام
یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق
آنها که نام آب بقا وضع کردهاند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷۵
تیغ سیراب است موج بحر طوفان زای عشق
داغ ناسورست فلس ماهی دریای عشق
پرده گوش فلک گردید شق از کهکشان
نیست هر نازکدلی را طاقت غوغای عشق
نور عقلی کز فروغش چشم عالم روشن است
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶
زنده آن سر کو بود سودای عشق
حبذا آن دل که باشد جای عشق
از سر شوریدهٔ من کم مباد
تا قیامت آتش سودای عشق
خارها در دل بخون میپرورم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷
در جهان افگندهٔ غوغای عشق
عالمی را کردهٔ شیدای عشق
آفتاب و ماه و اخترها روان
روز و شب سرگشتهٔ سودای عشق
کرد مینای فلک قالب تهی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶
گشت آن روزی که پیدا در سرم سودای عشق
شد تهی از عقل تا خالی نماید جای عشق
از نزولش دارد او شوقی که سر تا پای من
میشوم هر دم بلاگردان سر تا پای عشق
کلبه تاریک، روشن می شود از آفتاب
[...]