در جهان افگندهٔ غوغای عشق
عالمی را کردهٔ شیدای عشق
آفتاب و ماه و اخترها روان
روز و شب سرگشتهٔ سودای عشق
کرد مینای فلک قالب تهی
بر زمین تا ریختی صهبای عشق
میدهد جانرا حیوتی دم بدم
صور اسرافیل بی آوای عشق
میکشد جانهای اهل دل ز تن
دست عزرائیل استیلای عشق
عقلها را همچو سحر ساحران
میکند یک لقمه اژدرهای عشق
رفته رفته میشوم از خود تهی
تا سرم پر گردد از سودای عشق
در دل شب عاشقانرا عیشهاست
خوشتر است از روزها شبهای عشق
روزهای تیره بر شبها فزود
عمر من شد یک شب یلدای عشق
ای تهی از معرفت زحمت ببر
فیض داند قدر نعمتهای عشق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر که دایم نیست ناپروای عشق
او چه داند قیمت سودای عشق
عشق را جانی بباید بیقرار
در میان فتنه سر غوغای عشق
جمله چون امروز در خود ماندهاند
[...]
عاشقان غرقند در دریای عشق
اوفتاده مست در غوغای عشق
دامن معشوق بگرفته به دست
سر نهاده دائما در پای عشق
عاشق و معشوق و عشق آمد یکی
[...]
زنده آن سر کو بود سودای عشق
حبذا آن دل که باشد جای عشق
از سر شوریدهٔ من کم مباد
تا قیامت آتش سودای عشق
خارها در دل بخون میپرورم
[...]
شکر خاک از مستی مینای عشق
شور چرخ از نشأه صهبای عشق
گو بجوشد بَحرم از سودای عشق
جمله جوش و کف بود دریای عشق
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.