گنجور

 
صائب تبریزی

تیغ سیراب است موج بحر طوفان زای عشق

داغ ناسورست فلس ماهی دریای عشق

پرده گوش فلک گردید شق از کهکشان

نیست هر نازکدلی را طاقت غوغای عشق

نور عقلی کز فروغش چشم عالم روشن است

پرده خواب است پیش دیده بینای عشق

سینه صافان سبز می سازند حرف خصم را

زنگ را طوطی کند آینه سیمای عشق

جای حیرت نیست گر شد سینه ما چاک چاک

شیشه را چون نار خندان می کند صهبای عشق

پیش چشم هر که چون مجنون غبار عقل نیست

خیمه لیلی است داغ لاله صحرای عشق

پرده ناموس زیبنده است بر بالای عقل

تن به هر تشریف ناقص کی دهد بالای عشق؟

در سر شوریده ما عقل سودا می شود

می کند عنبر کف بی مغز را دریای عشق

دست خود بوسید هر کس دامن پاکان گرفت

شد زلیخا رفته رفته یوسف از سودای عشق

در وصال و هجر صائب اضطراب دل یکی است

هیچ جا لنگر نمی گیرد به خود دریای عشق

 
 
 
مولانا

گر خمار آرد صداعی بر سر سودای عشق

دررسد در حین مدد از ساقی صهبای عشق

ور بدرد طبل شادی لشکر عشاق را

مژده انافتحنا دردمد سرنای عشق

زهر اندر کام عاشق شهد گردد در زمان

[...]

اهلی شیرازی

یار مستغنی و ما مستغرق دریای عشق

آه از استغنای حسن و وای از استیلای عشق

شد بعشق آن جوان موی سیاه من سپید

وز سر من یکسر مو کم نشد سودای عشق

پرسش خون شهیدان روز محشر گر کنند

[...]

قصاب کاشانی

گشت آن روزی که پیدا در سرم سودای عشق

شد تهی از عقل تا خالی نماید جای عشق

از نزولش دارد او شوقی که سر تا پای من

می‌شوم هر دم بلاگردان سر تا پای عشق

کلبه تاریک، روشن می شود از آفتاب

[...]

وفایی مهابادی

پای بند جان و دل شد طره ی سودای عشق

آتش اندر جان و دل زد آفت غوغای عشق

کشور تاب و توان ویران ز استیلای عشق

عاشق و دیوانه و سرگشته در سودای عشق

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه