گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

عاشقان غرقند در دریای عشق

اوفتاده مست در غوغای عشق

دامن معشوق بگرفته به دست

سر نهاده دائما در پای عشق

عاشق و معشوق و عشق آمد یکی

در سر ما نیست جز سودای عشق

نور چشم عاشقان عشق وی است

عقل کی داریم ما بر جای عشق

ملک عالم را به سلطانی گرفت

حضرت یکتای بی همتای عشق

کار ما از عاشقی بالا شده

این بلا می جو تو از بالای عشق

عشق در جان است و در دل درد او

نعمت الله واله و شیدای عشق

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

هر که دایم نیست ناپروای عشق

او چه داند قیمت سودای عشق

عشق را جانی بباید بیقرار

در میان فتنه سر غوغای عشق

جمله چون امروز در خود مانده‌اند

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
فیض کاشانی

زنده آن سر کو بود سودای عشق

حبذا آن دل که باشد جای عشق

از سر شوریدهٔ من کم مباد

تا قیامت آتش سودای عشق

خارها در دل بخون میپرورم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
ترکی شیرازی

آفرین بر نام روح افزای عشق

جان فدای آنکه شد دارای عشق

یک تجلی کرد عشق و در جهان

هر کجا بینی بود غوغای عشق

عشق را جایی نباشد غیر دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه