هیچ کس را غم ولایت نیست

کار اسلام را رعایت نیست

نیست یک تن درین همه اطراف

که درو وهن را سرایت نیست

کارهای فساد را امروز

[...]

عشقْ بازیچه و حکایت نیست

در ره عاشقی شکایت نیست

حُسن معشوق را چو نیست کران

درد عشاق را نهایت نیست

مبر این ظن که عشق را به جهان

[...]

ای پسر! عشق را بدایت نیست

در ره عاشقی نهایت نیست

اگرَت عشق هست شاکر باش

که به عشقْ اندرون شکایت نیست

گر بنالی ز حال عشق، تو را

[...]

هرکه را دردِ بی‌نهایت نیست

عشق را پس برو عنایت نیست

عشق شاهی‌ست بر نجیبِ ازل

جز ابد مر ورا ولایت نیست

عشق در عقل و عِلم درناید

[...]

ذات بیچونش را بدایت نیست

پادشاهیش را نهایت نیست

عاشقی قصه و حکایت نیست

عشق‌بازی در این ولایت نیست

پیشتر چون شوی که جایت نیست

باز پس چون جهی که پایت نیست

آیتِ علم را بدایت نیست

غایتِ شوق را نهایت نیست

هادی ره به جز هدایت نیست

وآن طریق اندرین ولایت نیست

اول از او بد این حکایت عشق

بس مگو عشق را بدایت نیست

عشق چون آتشیست روحانی

روح کس را ازو شکایت نیست

عشق چون بر لطیفهغیبیست

[...]

اول از او بداین حکایت عشق

پس بگو عشق را بدایت نیست

رهبر راه عشق حضرت اوست

او علیمست که جز عنایت نیست

محرم عشق را حکایت نیست

همره راز تو روایت نیست

گرچه آهنگ خون من داری

آه را زهره شکایت نیست

نوک مژگانت ناوکی آهینحت

[...]

عشق جز دولت و عنایت نیست

جز گشاد دل و هدایت نیست

عشق را بوحنیفه درس نکرد

شافعی را در او روایت نیست

لایجوز و یجوز تا اجل‌ست

[...]

معجزات مرا نهایت نیست

گفتم از نقل و از روایت نیست

حظش از آب جز حکایت نیست

تشنه او جز که بر روایت نیست

فضل و علم تو جز روایت نیست

با تو خود غیر ازین حکایت نیست

چونکه مقصود را نهایت نیست

راه را حدّ و حصر و غایت نیست

بدایت غم عشّاق را نهایت نیست

نهایت ره مشتاقرا بدایت نیست

سخن بگوی که پیش لب شکر بارت

حدیث شکر شیرین بجز حکایت نیست

بسی شکایتم از فرقت تو در جانست

[...]

به قدر حوصله‌ها جام می دهد ساقی

اگر چه بادهٔ خمخانه را نهایت نیست

بیا که مجلس عشق است و عاشقان سرمست

چنین مقام خوشی در همه ولایت نیست

به قدر حوصله ای جام می دهد ساقی

اگر چه بادهٔ خمخانه را نهایت نیست

بیا که مجلس عشقست و عاشقان سرمست

چنین مقام خوشی در همه ولایت نیست