گنجور

 
خواجوی کرمانی

بدایت غم عشّاق را نهایت نیست

نهایت ره مشتاقرا بدایت نیست

سخن بگوی که پیش لب شکر بارت

حدیث شکر شیرین بجز حکایت نیست

بسی شکایتم از فرقت تو در جانست

وگرنه از غم عشقت مرا شکایت نیست

گرم بتیغ جفا می کشی حیات منست

چرا که قصد حبیبان بجز عنایت نیست

چنین شنیده ام از راویان آیت عشق

که در قرائت دلدادگان روایت نیست

کدام رند خرابات دیده ئی کو را

هزار زاهد صد ساله در حمایت نیست

مباش منکر احوال عاشقان خواجو

که قطع بادیه ی عشق بی هدایت نیست

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

به قدر حوصله‌ها جام می دهد ساقی

اگر چه بادهٔ خمخانه را نهایت نیست

بیا که مجلس عشق است و عاشقان سرمست

چنین مقام خوشی در همه ولایت نیست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
اهلی شیرازی

هزار شکر که مارا سر شکایت نیست

وگرنه قصه جور تو را نهایت نیست

کنون که خرمن خوبی شدی زهی صافی

که یک جوت بمن خوشه چین عنایت نیست

اگر حکایت حسنم کنم مرنج از من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه