سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۳
گر مقصر شدم به خدمت تو
بد مکن بر رهی کمانی خویش
بهترین خدمتست آنکه رهی
دور دارد ز تو گرانی خویش
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۳ - جوابها که با نفس کلّی گوید
بیچنو پیر در جوانی خویش
که خورد بر ز زندگانی خویش
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۷ - فصل اندر تبدیل حال
سیرم از عمر و زندگانی خویش
میبگریم بر این جوانی خویش
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۳ - عتاب کردن بهرام با سران لشگر
سگ بود کو ز ناتوانی خویش
خوش نخسبد به پاسبانی خویش
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۲۹ - نشستن بهرام روز سهشنبه در گنبد سرخ و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم چهارم
هرکس از گرمی جوانی خویش
داد بر باد زندگانی خویش
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۷ - فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار
از غرضهای این جهانی خویش
باز برخور به زندگانی خویش
عطار » منطقالطیر » داستان همای » احوال سلطان محمود در آن جهان
چون بدیدم عجز و حیرانی خویش
ننگ میدارم ز سلطانی خویش
حسینی » کنز الرموز » بخش ۱۱ - در بیان معرفت علم
سر برآر از خواب نادانی خویش
تا نمانی در پریشانی خویش
خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۳۶ - کشته شدن ژند جادو به دست سام
برو رحم کن بر جوانی خویش
ببخشای بر زندگانی خویش
خواجوی کرمانی » سام نامه - سراینده نامعلوم منسوب به خواجو » بخش ۵۳ - بیتاب شدن سام در زندان
سرش سیر شد از جوانی خویش
مبرا شد از زندگانی خویش
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
روزگاری ست که از غایت نادانی خویش
چون خطت نامه سیاهم ز پریشانی خویش
آنچنان کفر سر زلف تو بدنامم کرد
که خجل می شوم از نام مسلمانی خویش
سرکشی نیست دلم را که تو را سجده نکرد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳
سلاخ که ساختی به پردانی خویش
کار همه جز عاشق زندانی خویش
میمیرم از انتظار کی خواهی کرد
سلاخی گوسفند قربانی خویش
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶
دانم کنم آرزو حیرانی خویش
سامان کسان و نابسامانی خویش
من عادت زلف یار دارم خواهم
جمعیت دل ها و پریشانی خویش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۰۱۵
بر دشمنان شمردم، عیب نهانی خویش
خود را خلاص کردم، از پاسبانی خویش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۳۳
مکن به لهو و لعب صرف نوجوانی خویش
به خاک شوره مریز آب زندگانی خویش
هوای نفس ز دست اختیار برده مرا
خجل چو موج سرابم ز خوش عنانی خویش
نیم به خاطر صحرا چو گردباد گران
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰۳
بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش
خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش
خلق محمدی رابا زر که جمع کرده است؟
یارب که برخورد گل از زندگانی خویش
ازتیشه حوادث از پای درنیایم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵
بستم کمر چو عنقا در بی نشانی خویش
بر جا گذاشتم نام، از ناتوانی خویش
چون من کسی مبادا، تنها ز یار و محرم
دل نیست، با که گویم، درد نهانی خویش؟
اشک سبک عنانم صحرانورد وحدت
[...]
حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۲
تا چند به چنگ غم پنهانی خویش
روزی به شب آرم از گرانجانی خویش؟
یک شب خواهم به کام دل شرح دهم
با زلف تو، احوال پریشانی خویش
خالد نقشبندی » قطعات » قطعه شماره ۱۸
ای گشته من فگار بی تو
نومید ز زندگانی خویش
زارم چو کشی به درد هجران
می ترس از نوجوانی خویش
تا چند فراشم گذاری
[...]
ایرج میرزا » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۲
بر دشمنان شمردم عیب نهانی خویش
خود را خلاص کردم از پاسبانی خویش