امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹
یارب، چه شد کان ترک ما ترک محبان کرده است
آسودگان وصل را رنجور هجران کرده است
گردون مگر آن یار را بر من دگر سان ساخته
با بخت بی سامانم از مهرش پشیمان کرده است
غمگین مشو،ای دل،اگر در ششدری از نقش دوست
[...]
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل سوم » بخش ۱ - الفصل الثّالث فی تنزیه ذاته تعالی و تقدّس علم الیقین
«لایحیطون» از این بیان کرده است
بینشانی از او نشان کرده است
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
بادهی صافم خلاص از آب حیوان کردهاست
فتوی پیر مغان کار من آسان کردهاست
بارها دل باز آوردم ز دام میفروش
تا نگه کردم دگر خود را پریشان کردهاست
ایکه میگویی «چرا جانی به جامی میدهی؟»
[...]
رضیالدین آرتیمانی » مقطعات و غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۸
سایهٔ سرو بلندت از سر من کم مباد
کو خلاصم از غم شبهای هجران کرده است
مهر گو هرگز متاب از روزن ویرانهام
دردی میخانهام خورشید رخشان کرده است
میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
عشق آتش در مذاقم آب حیوان کرده است
می پرستی فارغم از کفر و ایمان کرده است
جان فدای آن کمان ابرو که از تیر جفا
هر سر مو بر تنم صد نوک پیکان کرده است
جز سر زلفش پریشانی مبیناد آنکه او
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷
آن صید پیشه فکر مدارا نکرده است
گر سربریده رشته ز پا وانکرده است
امروز در بهشتی اگر بی تعلقی
هرگز کریم وعده بفردا نکرده است
از روزگار خاک گل و آدمست و بس
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸
دجله اشک از بهار شوق طغیان کرده است
رازهای سینه را خاشاک طوفان کرده است
دل گمان دارد که پوشیده است راز عشق را
شمع را فانوس پندارد که پنهان کرده است
زاهد از حسن جهان آرای جانان می کند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۸
خلق، دشوار جهان را بر من آسان کرده است
تازه رویی بر من آتش را گلستان کرده است
جمع اگر از بستن لب شد دل من، دور نیست
خامشی بسیار ازین سی پاره قرآن کرده است
لنگر تسلیم پیدا کن که بحر حق شناس
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۹
تا که را قسمت شهید سنگ طفلان کرده است؟
بید مجنون گیسوی ماتم پریشان کرده است
گردن ما در کمند جوهر آیینه نیست
ساده لوحی طوطی ما را سخندان کرده است
می تواند کوکب ما را خرید از سوختن
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
غم دماغم را پریشان کرده است
ناله جسمم را نیستان کرده است
هر گدایی را که چون از خود گذشت
فقر را نازم که سلطان کرده است
هر که آسان دید دور چرخ را
[...]
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
امشب اسماعیل شب را عیدقربان کرده است
هر کسش از بسکه قربانی دل وجان کرده است
روی اوباشد کف موسی وزلف او عصاست
کز ره اعجاز او را شکل ثعبان کرده است
گر نباشد زلف او عیسی ابن مریم از چه رو
[...]
وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
زلف مشکین بین که برعارض پریشان کرده است
روضهٔ اسلام را چون کافرستان کرده است
گه تکلم گه تبسم در لبش از دلبری
یک طبق شهد و شکر اندر نمکدان کرده است
سرو در گل مانده است از حسرت و گل غرق خون
[...]