گنجور

 
صائب تبریزی

خلق، دشوار جهان را بر من آسان کرده است

تازه رویی بر من آتش را گلستان کرده است

جمع اگر از بستن لب شد دل من، دور نیست

خامشی بسیار ازین سی پاره قرآن کرده است

لنگر تسلیم پیدا کن که بحر حق شناس

بارها موج خطر را مد احسان کرده است

جبهه واکرده ما از ملامت فارغ است

خنده ها بر تیغ این زخم نمایان کرده است

فکر آب و دانه من بی تردد می کند

آن که زیر بال را بر من گلستان کرده است

سنبل فردوس در چشمش بود موی زیاد

خواب هر کس را خیال او پریشان کرده است

بر خط تسلیم سر نه، کاین ره تاریک را

نقش پای گرم رفتاران چراغان کرده است

نقش پای رفتگان هموار سازد راه را

مرگ را داغ عزیزان بر من آسان کرده است

حرف سخت عاقلان دیوانه را بر هم شکست

تا کجا پهلو تهی از سنگ طفلان کرده است؟

گردد از دست نوازش پایه معنی بلند

مور را شیرین سخن دست سلیمان کرده است

پاکی دامان مریم شهپر عیسی شده است

همدم خورشید، شبنم را گلستان کرده است

کعبه را چون محمل لیلی مکرر شوق او

همسفر با گردباد برق جولان کرده است

پسته را هر چند مردم در شکر پنهان کنند

آن لب نوخط، شکر در پسته پنهان کرده است

پیش آن چشم سیه دل می گذارد پشت دست

گرچه خط بسیار ازین کافر مسلمان کرده است

دیده قربانیان چشم سخنگو گشته است

بس که مردم را تماشای تو حیران کرده است

گرد تهمت پاک خواهد کرد صائب از رخش

دامن پاکی که یوسف را به زندان کرده است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بابافغانی

باده‌ی صافم خلاص از آب حیوان کرده‌است

فتوی پیر مغان کار من آسان کرده‌است

بارها دل باز آوردم ز دام می‌فروش

تا نگه کردم دگر خود را پریشان کرده‌است

ای‌که می‌گویی «چرا جانی به جامی می‌دهی؟»

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی

سایهٔ سرو بلندت از سر من کم مباد

کو خلاصم از غم شبهای هجران کرده است

مهر گو هرگز متاب از روزن ویرانه‌ام

دردی میخانه‌ام خورشید رخشان کرده است

میرداماد

عشق آتش در مذاقم آب حیوان کرده است

می پرستی فارغم از کفر و ایمان کرده است

جان فدای آن کمان ابرو که از تیر جفا

هر سر مو بر تنم صد نوک پیکان کرده است

جز سر زلفش پریشانی مبیناد آنکه او

[...]

کلیم

دجله اشک از بهار شوق طغیان کرده است

رازهای سینه را خاشاک طوفان کرده است

دل گمان دارد که پوشیده است راز عشق را

شمع را فانوس پندارد که پنهان کرده است

زاهد از حسن جهان آرای جانان می کند

[...]

صائب تبریزی

تا که را قسمت شهید سنگ طفلان کرده است؟

بید مجنون گیسوی ماتم پریشان کرده است

گردن ما در کمند جوهر آیینه نیست

ساده لوحی طوطی ما را سخندان کرده است

می تواند کوکب ما را خرید از سوختن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه