تا که را قسمت شهید سنگ طفلان کرده است؟
بید مجنون گیسوی ماتم پریشان کرده است
گردن ما در کمند جوهر آیینه نیست
ساده لوحی طوطی ما را سخندان کرده است
می تواند کوکب ما را خرید از سوختن
آن که بر خال تو آتش را گلستان کرده است
حسن دارد شیوه های دلفریب از عشق یاد
چشم مجنون، چشم آهو را سخندان کرده است
می کشد هر دم برون زور جنون از خانه ا
عشق در پیری مرا همسنگ طفلان کرده است
خامه صائب ز بس شیرین زبانی پیشه کرد
سرمه زار اصفهان را شکرستان کرده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حال و هوای عاشقانه شاعر میپردازد. شاعر از تأثیر عشق بر روح و روان خود صحبت میکند و به زیبایی و جذابیت عشق اشاره میکند. او صراحتاً بیان میکند که عشق مانند یک زنجیر گردن او را در بر گرفته و او را به حالت جنون رسانده است. از نظر شاعر، عشق حتی در پیری او را به سادگی و معصومیت کودکان برمیگرداند و خلاقیت و زیبایی شعرهایش را با عشق مقایسه میکند. بهطور کلی، شعر در عین زیبایی و شگفتی، عواطف عمیق عشق و تأثیر آن بر انسان را بررسی میکند.
هوش مصنوعی: تا کی باید شاهد غم و اندوه کودکان بوده باشیم؟ درخت بید، با غم و درد، موهای خود را پریشان کرده است.
هوش مصنوعی: ما در دام زیبایی و حقیقت وجود داریم و این نشان میدهد که به سادگی تحت تأثیر حرفهای پر طاووسگونه و نادانی دیگران قرار گرفتهایم.
هوش مصنوعی: میتوان از سوختن ستاره ما جلوگیری کرد، به شرطی که آتش ایجاد شده بر روی چهرهات را به باغی تبدیل کند.
هوش مصنوعی: زیباییهای عشق باعث شده است که چشم آهو بر اثر خاطرات عاشقانه و محبت، چو خندهدار و دلنشین به نظر برسد.
هوش مصنوعی: هر لحظه جنون و دیوانگی مرا از خانه عشق بیرون میکشد و در این پیری، به اندازه یک کودک، بیتجربه و ناتوانم کرده است.
هوش مصنوعی: صائب با نثر شیرین و دلنواز خود موجب شده است که سرزمین اصفهان، که به خاطر زیبایی و شکوهش شناخته میشود، به مکانی پر از نیکی و شیرینی شبیه شود. صدای قلم او به قدری دلنشین است که میتواند حتی اطرافش را به باغی از شکر تبدیل کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بادهی صافم خلاص از آب حیوان کردهاست
فتوی پیر مغان کار من آسان کردهاست
بارها دل باز آوردم ز دام میفروش
تا نگه کردم دگر خود را پریشان کردهاست
ایکه میگویی «چرا جانی به جامی میدهی؟»
[...]
سایهٔ سرو بلندت از سر من کم مباد
کو خلاصم از غم شبهای هجران کرده است
مهر گو هرگز متاب از روزن ویرانهام
دردی میخانهام خورشید رخشان کرده است
عشق آتش در مذاقم آب حیوان کرده است
می پرستی فارغم از کفر و ایمان کرده است
جان فدای آن کمان ابرو که از تیر جفا
هر سر مو بر تنم صد نوک پیکان کرده است
جز سر زلفش پریشانی مبیناد آنکه او
[...]
دجله اشک از بهار شوق طغیان کرده است
رازهای سینه را خاشاک طوفان کرده است
دل گمان دارد که پوشیده است راز عشق را
شمع را فانوس پندارد که پنهان کرده است
زاهد از حسن جهان آرای جانان می کند
[...]
خلق، دشوار جهان را بر من آسان کرده است
تازه رویی بر من آتش را گلستان کرده است
جمع اگر از بستن لب شد دل من، دور نیست
خامشی بسیار ازین سی پاره قرآن کرده است
لنگر تسلیم پیدا کن که بحر حق شناس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.