گنجور

 
صائب تبریزی

تا که را قسمت شهید سنگ طفلان کرده است؟

بید مجنون گیسوی ماتم پریشان کرده است

گردن ما در کمند جوهر آیینه نیست

ساده لوحی طوطی ما را سخندان کرده است

می تواند کوکب ما را خرید از سوختن

آن که بر خال تو آتش را گلستان کرده است

حسن دارد شیوه های دلفریب از عشق یاد

چشم مجنون، چشم آهو را سخندان کرده است

می کشد هر دم برون زور جنون از خانه ا

عشق در پیری مرا همسنگ طفلان کرده است

خامه صائب ز بس شیرین زبانی پیشه کرد

سرمه زار اصفهان را شکرستان کرده است