فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو
چو باده خورد با مردم چنان خورد
که دریک روز دخل یک جهان خورد
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴
عالم که خوردنش همه غم باشد از جهان
بهتر ز جاهلی که نعیم جهان خورد
گرچه غذای جغد شود سینه تذرو
به زو همای اگرچه که او استخوان خورد
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۶۰ - رفتن اسکندر به ظلمات
به امید آن کاب حیوان خورد
که هر کس که بینی غم جان خورد
نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۶ - مقالت نهم در ترک شئونات دنیوی
هر که جهان خواهد کهآسان خورد
تابسِتان برگِ زمستان خوَرد
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » دو چیزی که پیر ترکستان دوست میداشت
پاک بازی کو به شهوت نان خورد
هم در آن ساعت قفای آن خورد
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مفلسی که عاشق ایاز شد و گفتگوی او با محمود
گوی برتن زخم از چوگان خورد
وین گدای دلشده بر جان خورد
عطار » خسرونامه » بخش ۶ - در فضیلت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام
اگر آبیش میباید که جان خورد
ز دست ساقی کوثر توان خورد
عطار » مصیبت نامه » آغاز کتاب » بخش ۳۱ - فی الحكایة و التمثیل
هر که او از دست خوکان نان خورد
هیچ شک نبود که خون جان خورد
عطار » مصیبت نامه » بخش یازدهم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
تا بحکمت لقمهٔ لقمان خورد
در خیانت خائنی صد جان خورد
عطار » مصیبت نامه » بخش بیست و هشتم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
زان که هر کو نان این دیوان خورد
بس قفا کو در قفای آن خورد
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶
شاید که دیرتر کند از سینهام گذر
خواهم که ناوکت همه بر استخوان خورد
افتادگان کوی ترا با وطن چه کار
مرغی که جان دهد چه غم آشیان خورد
با آن که خون من خوری، از رشک سوختم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷۱
اوست عاقل که درین غمکده صهبا نخورد
روی دست از قدح و پای ز مینا نخورد
شاهد بیخبریهاست سکندر خوردن
هر که فهمیده نهد پا به زمین، پا نخورد
از دو رویان نتوان داشت طمع یکرنگی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹۰
دم مسیح دل دردمند ما نخورد
اگر هلاک شود بازی دوا نخورد
تو ای که از دم عیسی فسانه پردازی
بهوش باش که بیمار ما هوا نخورد
بهشت در قدم مرد عاقبت بین است
[...]
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۷۷ - فرستادن راون، اندرجت پسر بزرگ خود را به جنگ هنونت
تو گویی کوه بر کوه گران خورد
و یا خود آسمان بر آسمان خورد
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵
دانم بنشانه ناوکها نخورد
تا حق نشود اشاره فرما نخورد
از ماست که تیری بنشان اندازیم
از ما نبود برو خورد یا نخورد