گنجور

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۳ - بیرون رفتن ورقه از شهر یمن به جنگ کردن

 

بگفت این سر دشمنان تواند

گرفتار بخت جوان تواند

عیوقی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۹

 

ای عشق که جانها اثرِ جان تُوَند

ای عشق که نمکها ز نمکدان تُوَند

ای عشق که زرها همه از کان تُوَند

پوشیده کسی و جمله عریان تُوَند

مولانا
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۵ - در بیان آن که پاکی باطن را آبَش شیخ است. لابد که ناپاک از آب پاک شود. حرفت‌ها و صنعت‌ها که کمترین چیزهاست بی استادی و معلّمی حاصل نمی‌شود، شناخت خدای تعالی که مشکل‌ترین و عزیزترین کارهاست و بالای آن چیزی نیست از خود کی می‌توان بدان رسیدن؟ حق تعالی برای آن کار نیز معلمان پیدا کرد و آن انبیاء و اولیاء‌اند علیهم‌السّلام بی حضرت ایشان آن کار به کس میسّر نشود. آنکه بی استاد دانست نادر است و بر نادر حکم نیست و هم آن نادر برای آن است که خلق دیگر از او بیاموزند و چون آموختند و به مراد رسیدند، چه از غیب و چه از استاد. باز نباید گفتن به مرید واصل که از آن شیخ که تو یافتی من نیز بروم و از او طلب دارم از تو قبول نمی‌کنم. همچنان که نشاید گفتن که من از پیغمبر و یا از شیخ نمی‌ستانم بروم از آنجا بطلبم که ایشان یافتند. از این اندیشه آدمی کافر شود زیرا این همان است، مثالش چنان باشد که شخصی چراغی افروخته باشد دیگری هم که طالب چراغ باشد گوید که من از این چراغ نمی‌افروزم چراغ خود را بروم از آنجا بیفروزم که تو افروخته‌ای، این سخن نه موجب مضحکه باشد؟

 

صوَر شمع رهزنان تواند

دشمن دین و عقل و جان تواند

سلطان ولد
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مطلع‌الانوار » بخش ۳ - وصف سخن

 

این خرد و نطق که زان تواند

هر دو به هم شیرهٔ جان تواند

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۳۱ - در شرف بنیت انسان به صورت و معنی بر دیگر مخلوقات

 

دیگران زیر باروران تواند

سر در افسار و در عنان تواند

اوحدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۳

 

خسروا خلق در ضمان تواند

طالب سایهٔ امان تواند

غافل از کار خلق نتوان بود

که بسی خلق در ضمان تواند

ظلمها می رود بر اهل زمان

[...]

سیف فرغانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۹

 

آبها آیینه سرو خرامان تواند

بادها مشاطه زلف پریشان تواند

رعدها آوازه احسان عالمگیر تو

ابرها چتر پریزاد سلیمان تواند

شاخ گلها دست گلچین بهارستان تو

[...]

صائب تبریزی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

عشق‌بازان جمله گلچین گلستان تواند

گل‌رخان خار سر دیوار بستان تواند

عاشقان بی‌دست و پایانند در درگاه تو

عارفان دریوزه‌گر بر خوان احسان تواند

ثابت و سیار گل چینند در ایوان تو

[...]

قصاب کاشانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

زین پریشانان مکش دامن که حیران تواند

کاین پریشان خاطران، خاطر پریشان تواند

هر طرف شاهی و هر سو عالمی حیران تو

از نگاه فتنه جو وز چشم فتان تواند

همچو من در خاک و خون افتاده هر جانب بسی

[...]

رفیق اصفهانی
 

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۳۰ - تتمه حال پادشاه و زنگیان

 

جمله اینها دشمن جان تو اند

یوسفی تو جمله اخوان تواند

ملا احمد نراقی
 

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۸۰ - در بیان شناختن شخصی آن مرد عارف را

 

جمله بر خوان تو مهمان تو اند

جیره خوار خوان احسان تو اند

ملا احمد نراقی
 

نیر تبریزی » آتشکدهٔ نیر (اشعار عاشورایی) » بخش ۳۹ - عزیمت اهل‌بیت رسالت از شام به جانب کربلا

 

امشب این جمعی که گریان تواند

اندر این غمخانه مهمان تو اند

نیر تبریزی