گنجور

 
سیف فرغانی

خسروا خلق در ضمان تواند

طالب سایهٔ امان تواند

غافل از کار خلق نتوان بود

که بسی خلق در ضمان تواند

ظلمها می رود بر اهل زمان

زین عوانان که در زمان تواند

چون نوایب هلاک خلق شدند

این جماعت که نایبان تواند

هیچ کس را نماند آسایش

تا چنین ناکسان کسان تواند

مایه بستان ازین چنین مردم

کز پی سود خود زیان تواند

برکن آتش چو پیهشان بگداز

زآنکه فربه بآب و نان تواند

با تو در ملک گشته اند شریک

راست گویی برادران تواند

دست ایشان ز ملک کوته کن

ور چو انگشت تو از آن تواند

رومیان همچو گوسپند از گرگ

همه در زحمت از سگان تواند

همچو سگ قصد نان ما دارند

گربگانی که گرد خوان تواند

یا چو سگ پای آدمی گیرند

همچو سگ سر بر آستان تواند

کام خود می کنند شیرین لیک

عاقبت تلخی دهان تواند

مردم از سیم و زر چو صفر تهی

از رقوم قلم زنان تواند

بزبانشان نظر مکن زنهار

که بدل دشمنان جان تواند

دعوی دوستی کنند ولیک

دوستان تو دشمنان تواند

تو برفعت سپاه تو باثر

آسمانی و اختران تواند

در زمین مشتری اثر بایند

اخترانی کز آسمان تواند

نیکویی کن که نیکوان بدعا

از حوادث نگاهبان تواند

در زوایای مملکت پیران

داعی دولت جوان تواند

ناصحان همچو سیف فرغانی

سوی فردوس رهبران تواند

آنکه منبرنشین موعظتند

بسوی خلد نردبان تواند

تا که بر نطع مملکت ای شاه

دو سه استیزه رو رخان تواند

اسب دولت بسر درآید زود

کین سواران پیادگان تواند