سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳۱ - در تفسیر این آیه که ولنبلونکم بشیئی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال والانفس و الثمرات و بشر الصابرین. و هم در تفسیر این آیه که عسی ان تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئاً و هو شر لکم و اللّه یعلم و انتم لاتعلمون
خفته بودیم و آن روان بگذشت
همچو برقی از آسمان بگذشت
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷
دریغ عمر که بی روی دوستان بگذشت
چو باد صبح که بر طرف بوستان بگذشت
دریغ سود ندارد چو اختیار از دست
برفت هم چو خدنگی که از کمان بگذشت
بهار عمر جوانی و بی غمی افسوس
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
ترک من دی به رهی مست و خرامان بگذشت
حال چندین دل آسوده ز سامان بگذشت
خلق دریافت به بویش که همو می گذرد
کرد غمازی خود، گر چه که پنهان بگذشت
دیدم آن روی چو خورشید و زدم عطر که تا
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰
تا از چمن آن سرو خرامان بگذشت
درد دل آزرده ز درمان بگذشت
چون ابر بهار از آنسبب گریانم
کز گلشن ملک آن بت خندان بگذشت
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱۱
تیر غم هجران تو ازجان بگذشت
دل بود سپر تیر به پیکان بگذشت
چون دید جراحتم طبیب دل گفت
بیچاره تو را درد ز درمان بگذشت
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲
دل سرمست ما ز جان بگذشت
آن معانی ازین بیان بگذشت
در خرابات عشق می گردید
لامکان یافت از مکان بگذشت
دنیی و آخرت به هم بر زد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳
نعمت الله از این و آن بگذشت
وز خیالات انس و جان بگذشت
عمر او بود همچو آب حیات
خوش روان آمد و روان بگذشت
نود و چهار سال عمر وی است
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۴
رمضان آمد و روان بگذشت
بود ماهی به یک زمان بگذشت
گوئیا عمر بود زود برفت
تا که گفتم چنین چنان بگذشت
شب قدری به عارفان بنمود
[...]
شاه نعمتالله ولی » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۸۶
رمضان آمد و روان بگذشت
جان ما بود در زمان بگذشت
شب قدری به ما عطا فرمود
آن معانی از این بیان بگذشت
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱
مگو که ماه رخ او ز گلرخان بگذشت
که این ستاره ز خورشید آسمان بگذشت
فدای دست و کمانش شوم که صید از ذوق
خبر نداشت که تیرش ز استخوان بگذشت
برون کشید مرا مو کشان ز حلقه ذکر
[...]
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۷۷
یوسف مصر دلم از چه ز کنعان بگذشت
صبح وصلم بدمید و شب هجران بگذشت
از حرم هرکه درآمد بدر دیر مغان
کفر زلف تو بدید از سر ایمان بگذشت
هرکه بگشاد برخسار تو جانا نظری
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷
ساقیا خیز که یک نیمه زشعبان بگذشت
باده پیش آر که چون باد بهاران بگذشت
فصل گل میرسد و ماه صیامش از پی
این خزانیست که از نو بگلستان بگذشت
میخور امروز بگلزار که فردا فرداست
[...]