گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

رمضان آمد و روان بگذشت

بود ماهی به یک زمان بگذشت

گوئیا عمر بود زود برفت

تا که گفتم چنین چنان بگذشت

شب قدری به عارفان بنمود

این معانی از آن بیان بگذشت

هر که با ما نشست در دریا

نام را ماند و از نشان بگذشت

میل دنیا و آخرت نکند

هر که بر کوی عاشقان بگذشت

زود بیدار شو در آ در راه

تو بخوابی و کاروان بگذشت

در طریقی که نیست پایانش

نعمت الله از این و آن بگذشت