انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
صبر کن ای تن که آن بیداد هجران بگذرد
راحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذرد
خویشتن در بند نیک و بد مکن از بهر آنک
زشت و خوب و وصل و هجران درد و درمان بگذرد
روزگاری میگذار امروز از آن نوعی که هست
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
با دل بسی گفتم که یار از عهد و پیمان بگذرد
فرمان من کن جان مکن کان بت ز فرمان بگذرد
جولان زد اندر کوی او با حلقه گیسوی او
دیدم که مسکین سوی او از مه به جولان بگذرد
جان خواست از من بی بها حالی ز تن کردم جدا
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷
از کمان ابروش چون تیر مژگان بگذرد
بر دل آید چون ز دل بگذشت از جان بگذرد
راست اندازی چشمش بین که گر خواهد به حکم
ناوک مژگان او بر موی مژگان بگذرد
باد وقتی آب را همچون زره داند نمود
[...]
عطار » مصیبت نامه » بخش سی و هشتم » بخش ۳ - الحكایة و التمثیل
عقل چون از حد امکان بگذرد
بلعمی گردد زایمان بگذرد
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰
جمع باش ای دل که این وقت پریشان بگذرد
گرچه مشکل مینماید لیک آسان بگذرد
چشم یعقوب از نسیم پیرهن روشن شود
وز سر یوسف بلای چاه و زندان بگذرد
هیچ حالی را بقایی نیست بی صبری مکن
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۷
روی زیبای تو گر بر ماه تابان بگذرد
شرم دارد از رخت افتان و خیزان بگذرد
گر ببیند عکس رویت پادشاه نیمروز
از شعاع روی تو حیران و سوزان بگذرد
مار افعی گر ببیند زلف پرتاب تو را
[...]
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۱ - داستان رسیدن سکندر در سفر دریا به فرشته کوه قاف و طلب نصیحت از وی
مگو چون رسد شب چه سان بگذرد
به سود جهان یا زیان بگذرد
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳ - در مدح شاهجهان
دل را کی آن طاقت بود کز فکر جانان بگذرد
با یک جهان لبتشنگی از آب حیوان بگذرد
من راه هجران را بخود هرگز نمی دادم ولی
آتش ره خود واکند چون از نیستان بگذرد
هر کس که بیند حال من داند که هجران دیده ام
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۰
بوسه چون محروم از آن لبهای خندان بگذرد؟
مور ما چون تلخکام از شکرستان بگذرد؟
می رساند رشته نسبت به آن زلف دراز
چشم من چون از سر خواب پریشان بگذرد؟
طوق هستی بر گرفت از گردنم داغ جنون
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۱
سر گردان چند از من آن سرو خرامان بگذرد
از غبار هستی من دامن افشان بگذرد
دل زمن می گیرد و روی دلش با دیگری است
اینچنین ظلمی مگر در کافرستان بگذرد
مرکز پرگار گردون گردد از آسودگی
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
آن سرو سیماندام من چون از گلستان بگذرد
موج لطافت جو به جو از هر خیابان بگذرد
شبهای هجر او دلم راضی نمیگردد اگر
یک قطره آب چشمم از بالای مژگان بگذرد
از کثرت کمطالعی ترسم نسیم کوی او
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
عمر چون بی آرزوی لعل جانان بگذرد
رهروی باشد که بی آب از بیابان بگذرد
آنکه خواهد طی نماید شاهراه عشق را
شرط آن باشد که اول گام از جان بگذرد
عشق روگردان ز تیر بیحد معشوق نیست
[...]
ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۲۱ - رجوع به تتمه حکایت زلیخا و حضرت یوسف
ره دهید ای قوم تا جان بگذرد
شاه مصر و ماه کنعان بگذرد
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
عاشق جانانه از جان بگذرد
جان کند قربان جانان بگذرد
دین و ایمان چیست در سودای عشق
عشقباز، از دین و ایمان بگذرد
دردمند عشق کی خواهد طبیب
[...]