گنجور

 
صائب تبریزی

سر گردان چند از من آن سرو خرامان بگذرد

از غبار هستی من دامن افشان بگذرد

دل زمن می گیرد و روی دلش با دیگری است

اینچنین ظلمی مگر در کافرستان بگذرد

مرکز پرگار گردون گردد از آسودگی

هر سر آزاده ای کز فکر سامان بگذرد

سر بر آرد از گریبان حیات جاودان

هر که زیر تیغ جانان از سر جان بگذرد

با دو صد امید خاک راه او گردیده ام

آه اگر از خاک من برچیده دامان بگذرد

چون من حیران توانم از تماشایش گذشت؟

آب نتوانست از آن سرو خرامان بگذرد

در حریم وصل از نومیدی من آگه است

با دهان خشک هر کس زآب حیوان بگذرد

در برون باغ بوی گل مرا دیوانه کرد

تا چها بر بلبل از قرب گلستان بگذرد

در زمین پاک صائب قطره گوهر می شود

از صدف ظلم است خشک آن ابر نیسان بگذرد

 
 
 
انوری

صبر کن ای تن که آن بیداد هجران بگذرد

راحت تن چون که بگذشت آفت جان بگذرد

خویشتن در بند نیک و بد مکن از بهر آنک

زشت و خوب و وصل و هجران درد و درمان بگذرد

روزگاری می‌گذار امروز از آن نوعی که هست

[...]

عطار

از کمان ابروش چون تیر مژگان بگذرد

بر دل آید چون ز دل بگذشت از جان بگذرد

راست اندازی چشمش بین که گر خواهد به حکم

ناوک مژگان او بر موی مژگان بگذرد

باد وقتی آب را همچون زره داند نمود

[...]

کمال خجندی

جمع باش ای دل که این وقت پریشان بگذرد

گرچه مشکل مینماید لیک آسان بگذرد

چشم یعقوب از نسیم پیرهن روشن شود

وز سر یوسف بلای چاه و زندان بگذرد

هیچ حالی را بقایی نیست بی صبری مکن

[...]

جهان ملک خاتون

روی زیبای تو گر بر ماه تابان بگذرد

شرم دارد از رخت افتان و خیزان بگذرد

گر ببیند عکس رویت پادشاه نیمروز

از شعاع روی تو حیران و سوزان بگذرد

مار افعی گر ببیند زلف پرتاب تو را

[...]

صائب تبریزی

بوسه چون محروم از آن لبهای خندان بگذرد؟

مور ما چون تلخکام از شکرستان بگذرد؟

می رساند رشته نسبت به آن زلف دراز

چشم من چون از سر خواب پریشان بگذرد؟

طوق هستی بر گرفت از گردنم داغ جنون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه