گنجور

 
قصاب کاشانی

آن سرو سیم‌اندام من چون از گلستان بگذرد

موج لطافت جو به جو از هر خیابان بگذرد

شب‌های هجر او دلم راضی نمی‌گردد اگر

یک قطره آب چشمم از بالای مژگان بگذرد

از کثرت کم‌طالعی ترسم نسیم کوی او

چون بر مزار من رسد برچیده دامان بگذرد

آن بی‌سرانجامم که گر عضوی ز من یابد هما

یک عمر سرگردان شود تا از بیابان بگذرد

در رنج روزافزونم و بیمم از آن باشد که او

تا چاره دردم کند کارم ز درمان بگذرد

از گرمی تیغش کشد بر استخوانم شعله‌ای

برق آتش‌افشانی کند تا از نیستان بگذرد

قصاب را بار گران افکنده زین ره بر قفا

اول به منزل می‌رسد هرکس که از جان بگذرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجیرالدین بیلقانی

با دل بسی گفتم که یار از عهد و پیمان بگذرد

فرمان من کن جان مکن کان بت ز فرمان بگذرد

جولان زد اندر کوی او با حلقه گیسوی او

دیدم که مسکین سوی او از مه به جولان بگذرد

جان خور است از من بی بها حالی ز تن کردم جدا

[...]

کلیم

دل را کی آن طاقت بود کز فکر جانان بگذرد

با یک جهان لب‌تشنگی از آب حیوان بگذرد

من راه هجران را بخود هرگز نمی دادم ولی

آتش ره خود واکند چون از نیستان بگذرد

هر کس که بیند حال من داند که هجران دیده ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه