گنجور

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۴۸ - فصل در مذمّت مرائی و ریائی

 

وربگیرد همه جهان آتش

دامنش را نسوزد آن آتش

سنایی
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶ - در مدح اتسز

 

زهی فروخته حسن تو در جهان آتش

زده مرا غم تو در میان جان آتش

اگر بر آرم از اندوه عشق تو نفسی

بگیر از نفس من همه جهان آتش

نماند از آتش دل آب چشم و ترسم از آنک

[...]

وطواط
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - درمدح رکن الدین مسعود

 

در آمد ازدرم آنشمع بررخان آتش

مرا فتاد چو پروانه بر روان آتش

نشست پیشم سرمست و جام می بردست

میی که شعله او زد بقیروان آتش

بدان صفت که بود دربلور لعل مذاب

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح بهرام شاه در جواب رشید وطواط گوید

 

چو ساخت در دل تنگم چنین مکان آتش

نیافت جای مگر در همه جهان آتش

مرا دو چشم چو ابر است و شاید ار چون برق

جهد از آب دو چشمم زمان زمان آتش

وصال تو ز برم رفت و ماند آتش هجر

[...]

سید حسن غزنوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۹

 

شده‌ام سپند حسنت وطنم میان آتش

چو ز تیر تست بنده بکشد کمان آتش

چو بسوخت جان عاشق ز حبیب سر برآرد

چه بسوخت اندر آتش که نگشت جان آتش

بمسوز جز دلم را که ز آتشت به داغم

[...]

مولانا
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

چو شمع روی تو افروخت در جهان آتش

کدام جان که نه پروانه شد بر آن آتش

ز عکس روی تو در باغ و راغ شعله زند

ز نوک لاله و از شاخ ارغوان آتش

چو بگذرد بدلم یاد شمع طلعت تو

[...]

ابن یمین
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

دارم از رنگ رخت در دل و در جان آتش

نیست در شعله خورشید از اینسان آتش

هم از آنشمع که روشن شد از هر دو جهان

دید از شاخ شجر موسی عمران آتش

دیدم از نور رخ ماه تو ای سرو بلند

[...]

کوهی
 

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۵۹۶- مولانا قاری کاشانی

 

ای زده شمع رخت بر من گریان آتش

دارم از جور تو بر دل غم و برجان آتش

سام میرزا صفوی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

زهی ز خوی تو بر باد داده جان آتش

فکنده آتش روی تو در جهان آتش

برای آن که به لعل تو نسبتی دارد

همی بپرورم اندر میان جان آتش

ز درد هجر تو ای ماه روی آتش خوی

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷۰

 

برتو دوزخ شده از کثرت عصیان آتش

ورنه در چشم خلیل است گلستان آتش

زلف و خط چهره او را نتواند پوشید

درته دامن شبهاست نمایان آتش

دوزخ از سردی ایام بهشتی شده است

[...]

صائب تبریزی