ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱
برآمد یکی آرزو ملک را
که بود اندر آن آرزو سالها
که دست وزارت به صدری رسید
که گیرد سعود از رخش فالها
از این پیش بیرای او مملکت
[...]
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۱۴۳ - رسیدن شاه آتبین به معشوق
زده بر گل از غالیه خالها
در افگنده در خیمه ها دالها
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
ای از بنفشه ساخته بر گل مثالها
در آفتاب کرده ز عنبر کلالها
هاروت تو ز معجزه دارد دلیلها
ماروت تو ز شعبده دارد مثالها
هرروز بامداد برآیی و بر زنی
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱
رونق به فر دولت او یافت حالها
ورنی نبود حال جهان بیمحالها
خوبی نداشت حال جهان بیوجود او
بیروی خوب، خوب نباشند حالها
سودای مهتران همه در حفظ مالهاست
[...]
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷۹ - درضمانت بهشت مر کاتب کتاب را و اسرار او فرماید
من که عطارم ز جورت سالها
داشتم در کنج خلوت حالها
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۷۹ - درضمانت بهشت مر کاتب کتاب را و اسرار او فرماید
گه باشتر نامه داری حالها
در لسان الغیب داری قالها
عطار » مصیبت نامه » بخش سی و دوم » بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
گر زفان گردد دو گیتی سالها
هم نیارد داد شرح حالها
عطار » وصلت نامه » بخش ۱۸ - مطلب در سؤال راه عشق و ترغیب سالک
من در این اندیشه بودم سالها
زان سبب معلوم کردم حالها
عطار » نزهت الاحباب » بخش ۱۴ - پشیمان شدن بلبل از عمر ضایع و در غفلت گذراندن
عاشقی ورزیدهام من سالها
این زمان دارم از این اقوالها
عطار » اشترنامه » بخش ۲۵ - رسیدن سالك با پرده پنجم
پرده بازی تو دیدم سالها
تا از آن معلوم کردم حالها
عطار » اشترنامه » بخش ۲۷ - رسیدن سالك وصول با پرده ششم
من چنین ز اندوه دیدت سالها
این چنین زار ونحیف از حالها
کمالالدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - و قال ایضاً یمدحه
ای دیده گوشمال ز جود تو مالها
پاینده باد دولت تو دیر سالها
ننگاشته به خامهٔ اندیشه تا ابد
نقّاش ذهن مثل تو اندر خیالها
بر چرخ مشتری که سعادت ازو برند
[...]
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب دوم » داستان غلام بازرگان
جایی رسیدهای که نبیند محیطِ تو
گر سوی چرخ بر شود اندیشه سالها
روزی که روزگار بنایِ تو مینهاد
ناهید رودها زد و خرشید فالها
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
ای طایِرانِ قُدْسْ را عشقَت فُزوده بالها،
در حلقهٔ سودایِ تو روحانیانْ را حالها،
در «لا اُحِبُّ الْآفِلین»، پاکی ز صورتها، یَقین؛
در دیدههای غیببین، هر دَم زِ تو تِمثالها.
افلاکْ از تو سرنگون، خاک از تو چونْ دریایِ خون؛
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵
ای وصالت یک زمان بوده فراقت سالها
ای به زودی بار کرده بر شتر احمالها
شب شد و درچین ز هجران رخ چون آفتاب
درفتاده در شب تاریک بس زلزالها
چون همیرفتی به سکتهحیرتی حیران بدم
[...]
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶ - بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند
کز برای حقِ صحبت سالها
بازگو حالی از آن خوش حالها