سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۱۷ - حکایت
چون نه مردان طمع و پر خاشم
خاره را خیره خیر چه تراشم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۲۲ - اندر بد دلی خویش گوید
روز از بددلی چو خفّاشم
که نخواهم که صید کس باشم
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۵۳ - نکتهٔ موزون
جایی که من نشینم بیکار کی نشینم
یا خطکی نویسم یا بیتکی تراشم
خطی نه سخت نیکو زیبا خطی به لابه
زین شعرکی نه نیکو بل شعرکی بهاشم
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۷ - بردن پیرزن مجنون را در خرگاه لیلی
در پای تو به که مرده باشم
تا زنده و بیتو جان خراشم
عطار » هیلاج نامه » بخش ۲۹ - در هدایت یافتن در شریعت فرماید
ابا تو این زمان راز است فاشم
ندانم من کیم ذات تو باشم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۱
عشق آمد و گفت تا بر او باشم
رخسارهٔ عقل و روح را بخراشم
میامد و من همی شدم تا اکنون
این بار نیامدم که آنجا باشم
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۶
نه روی و رهی که با تو باشم
نه سیم و زری که بر تو پاشم
اعجوبه ی روزگار ماییم
من خود به تعجبات فاشم
باشد که به هیچ وجه آیا
[...]
حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۸ - ملول شدن روز و آخرین پاسخ او به شب
همه بگذار، از که کم باشم؟
شاہ شمس است من لقب تاشم»
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸۲
ز عشقت من خسته جان می خراشم
چگونه ز هر دیده خونی نپاشم؟
به یک جرعه ای، ساقیا، جمله زهدم
کزین بیشتر می نیرزد قماشم
سر گنج شاهان ندارم، مرا بس
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۹ - جواب نبشتن مجنون مرفوع القلم، از سیاهی آب ناک دیده، جراحت نامه لیلی را، و ریشهای سربسته از نوک قلم خاریدن، و خون سوخته بر ورق چکانیدن، و دهانه جراحت را به کاغذ لیلی بستن
امروز که بدین خراشم
تو نیز مزن به دور باشم
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۲
به ناخن سینه خود می خراشم
ز دل جز حرف عشقت می تراشم
بسی گمنام تر بودم ز ذره
بدینسان مهر رویت ساخت فاشم
نباشد عیش من جز یاد آن روی
[...]
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۳۸ - به معرض بیع درآوردن مالک یوسف را علیه السلام و خریدن زلیخا وی را به اضعاف آنچه دیگران می خریدند
همین بس گرچه بس کاسد قماشم
که در سلک خریدارانش باشم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۳۰ - رفتن خسرو به خشم از پیش شیرین
سخنهایی که لعلت گفت فاشم
بس است آنها مرا تا زنده باشم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۳ - مناظره کردن خسرو با فرهاد
بگو تا کی ز خود من، من تراشم
مدد کن تا درین ره من نباشم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۳ - مناظره کردن خسرو با فرهاد
بدین دیوانه گر گویند فاشم
مرا بگدار تا دیوانه باشم
شیخ بهایی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸
به بازار محشر، من و شرمساری
که بسیار، بسیار کاسد قماشم
بهائی، بهائی، یکی موی جانان
دو کون ار ستانم، بهائی نباشم
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول
ببازار محشر من و شرمساری
که بسیار بسیار کاسد قماشم
بهائی بهای یکی موی جانان
دوکون ار ستانم بهائی نباشم
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۴
جنون ذرهام در ساز وحشت سخت قلاشم
به خورشیدم بپوشی تا به عریانی کنی فاشم
گوارا کردهام بر خویش توفان حوادث را
به چندین موج چون اجزای آب از هم نمیپاشم
نشستی تا کند پیدا غبار نقش موهومی
[...]
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۳۸ - بهائی عاملی طاب ثراه
به بازار محشر من و شرمساری
که بسیار بسیار کاسد قماشم
بهائی بهای یکی موی جانان
دو کون ار ستانم بهائی نباشم
الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ منظومهٔ «بستان ماتم» » شمارهٔ ۱
چرا رخ را به نومیدی خراشم
من از ابلیس مجرم تر نباشم