سقراط حکیم را روایت کرده اند که کسی پرسیدش، سبب زیادتی سرور تو و اندکی غمانت چیست؟ گفت: از آن است که چیزی گرد نمی کنم که از میان رفتنش دلتنگم کند.
خیال روی تو در خاطر است خلقی را
کسی ملاحظه ی خاطر کدام کند
نه آشنا و نه بیگانه ای نمیدانم
که اختلاط چنین را کسی چه نام کند
شرح غم عشق را بیان دگر است
داغ دل خسته را نشان دگر است
تو فهم سخن نمی کنی معذوری
افسانه ی عشق را زبان دگراست
جوان و پیر که در بند مال و فرزندند
نه عاقل اند که طفلان ناخردمندند
خوش آن کسان که گذشتند پاک چون خورشید
که سایه ای به سر این جهان نیفکندند
به خانه ای که ره جان نمیتوان بستن
چه ابله اند کسانی که دل همی بندند
به سبزه زار فلک طرفه باغبانانند
که هر نهال که کشتند باز برکندند
جمال طلعت هم صحبتان غنیمت دان
که میبرند زآنان که باز پیوندند
بقا که نیست درو حاصل همه هیچ است
چو بنگری همه عالم به هیچ خرسندند
بساز توشه زبهر مسافران وجود
که میهمان عزیزند و روزگی چندند
وگر تو آدمئی در سگان به طنز مبین
که بهتر از من و تو بنده ی خداوندند
مجوی دنیی اگر اهل همتی خسرو
که از همای به مردار میل نپسندند
از وصیت پیامبر(ص) به ابن مسعود: زمانی که نور به دل افتد، وسعت گیرد و گشوده گردد. کسی گفت: ای پیامبر خدا، آیا این معنی را علامت است؟
فرمود: بلی دوری گزیدن از سرای فریب و بازگشتن به سوی سرای جاوید و آمادگی مرگ پیش از آن که درسد. ای پسر مسعود، آن کس را که اشتیاق فردوس است، به کار نیک مجذوب است و آن که از آتش ترسد، شهوات را رها کند.
و کسی که مرگ را چشم انتظار بود، به فرمانبرداری خداوند رغبت کند و آن کس که در دنیا پرهیز پیشه کند، مصیبت بروی سبک جلوه کند.
این پسر مسعود، خداوند زمانی موسی را به هم سخنی برگزید که از فرط لاغری، سبزی گیاهی که بخورده بود، در شکمش دیده همی شد.
از آن ز حال من اگر نئی که هیچ گهم
حجاب عشق به اظهار مدعا نگذاشت
بس که در صید دل من برده شوخی ها به کار
جسته ام از دام و پندارد گرفتارم هنوز
چو تاثیری ندارد جز فراموشی برش قاصد
بنام غیر گوید کاش پیغامی که من دادم
آن دوست که عهد دوستداری بشکست
میرفت و منش گرفته دامن در دست
می گفت که بعد از این بخوابم بینی
پنداشت که بعد ازاو مرا خوابی هست
دیشب من و دل به قول آن عهد شکن
در کوچه ی انتظار کردیم وطن
چون مرغ سحر آیه ی نومیدی خواند
شرمنده شدم من از دل و دل از من
دلا باز این همه افسردگی چیست؟
به عهد گل چنین پژمردگی چیست؟
اگر آزرده ای از توبه ی دوش
دگر بتوان شکست آزردگی چیست؟
شنیدم گرم داری حلقه ی دوش
بهائی، باز این افسردگی چیست؟
ببازار محشر من و شرمساری
که بسیار بسیار کاسد قماشم
بهائی بهای یکی موی جانان
دوکون ار ستانم بهائی نباشم
حلالت باد هر عشرت که کردی آذری در عشق
که خوش مردانه رفتی جان من عاشق چنین باشد
گر زبیرحمی مرا از شهر بیرون می کنی
دل که در کوی تو میماند به آن چون میکنی؟
عارفی گفت: کسی که حق را به سنگینی همی شنود، برای عمل بدان بسی سنگین تر بود.
مالک بن دینار گفت: به کوهی در، جوانی زرد سیما، لاغر اندام و مرتعش دیدم که آرام نمی گرفت، گوئی که هر دم وی را نیشتر همی زنند. و گونه اش از آب دیده تر بود.
به وی گفتم: کیستی؟ گفت: بنده ای هستم از مولی گریخته. گفتم: باز گرد و عذرخواه. گفت: عذر نیازمند حجت است، مرا حجتی نیست، چگونه باز گردم و عذرخواهم؟
گفتم: دیگری را به شفاعت برگیر. گفت: هر شفیعی را از او ترسد. گفتم: مولای دیگر برگزین. گفت: هیهات، که جز او مولایی یابم. چه وی خالق زمینها و آسمان است.
گفتمش ای جوان، کار آسان تر از آن است که تواش پنداری. گفت: این سخن مغروران است.گیرم وی بگذرد، و ببخشاید اخلاص و صفا کجا رفته است؟
نادانی فقیهی را پرسید: زمانی که بهر غسل وارد رودخانه شوم. کدام جانب نهر اگر ایستم نیک تر است؟ فقیه که مردی ظریف بود، پاسخ داد: آن جانب که جامه ات را نهاده ای، تا دزدش نبرد.
قریب به همین حکایت، حکایت زیر است: مردی عامی شعبی را پرسید که اگر کسی پیش از آن که بهر عیال خویش حلوا خرد، نماز عید خواند، چه کفارتی باید دهد؟
گفت: باید دو درهم صدقه دهد. زمانی که وی رفت، از شعبی سبب گفتارش را پرسیدند، گفت: بد نبود که دل مسکینان بدرهم این احمق شاد شود.
ای نه دله ی ده دله هر ده یله کن
صراف وجود باش و خود را چله کن
یک صبح به اخلاص بیا در برما
گر کام تو بر نیاید آن گه گله کن
اول که مرا عشق نگارم بربود
همسایه من زناله ی من نغنود
و اکنون کم شد ناله چو دردم بفزود
آتش چو همه گرفت کم گردد دود
سررشته حیات گست و یقین نشد
کاین تار و پود کسوت ما از چه رشته اند
دردا که نرست اندر این باغ
یک لاله که نیست بر دلش داغ
نوبهاران به که عزم عشرت آبادی کنیم
بگذریم از بوستان از دوستان یادی کنیم
بلبلان از بوی نوروزی به فریاد آمدند
کم نئیم از بلبلی ما نیز فریادی کنیم
خیمه سلطان گل بر سبزه و صحرا زدند
خیز تا آن جا رویم از دست دل دادی کنیم
دهر بنیاد جوانی می کند، ساقی کجاست
موسم عیش است تا ما نیز بنیادی کنیم
آذری چون آب در زنجیر بودن تا بکی
چون صبا یک ره هوای سرو آزادی کنیم
تا گفت بلی، دل به بلای تو در افتاد
هرگز زبلای تو نرست این چه بلا بود؟
میل از طرف ما مشمارید که در کاه
هر میل که بود از طرف کاهربا بود
من ناله ی آتشین نمیدانستم
من جان و دل حزین نمیدانستم
نه نام بمن گذاشتی نه نشان
ای عشق ترا چنین نمیدانستم
ای روی تو همچون کف پیغمبر تو
پیغمبر ما به حق شود رهبر تو
ترسم که تو دین موسوی مگذاری
من دین محمدی نهم بر سر تو
دل کیست که گویم از برای غم توست
بیگانه ی خویش و آشنای غم توست
لطفی است که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم توست
پیامبر (ص) را پرسیدند اولیاء خداوند که «لاخوف علیهم و لا یحزنون » کیانند؟ فرمود: آن کسانی که زمانی که دیگران به ظاهر دنیا نگرند، به باطنش نگرند.
و زمانی که دیگران به نعمتهای زودگذرش همت کنند، به آنچه بعدها حاصل شود همت کنند. چیزی که ترسند ایشان را به دنیا به هلاک افکند، خود بکشند، و آنچه دانند به دنیا ایشان را ترک گوید، ترک گویند.
هیچ عارضی دنیائی برایشان پیش نیاید مگر آن را رد کنند و از علو آن هیچ مکری ایشان را نفریبد مگر آن که بگذارندش. دنیا در چشمشان ژنده و کهنه است، به تازه کردنش نکوشند.
خانه هایشان خراب کند، ایشان آبادانش نکنند. و در دل ایشان بمرده است و زنده اش مدارند. بل دنیا را خراب کنند و با آن آخرت خویش آبادان کنند. آن را بفروشند و به بهایش چیزی خرند که باقی می ماند.
زمانی که بدنیا نگرند، گوئی به مصروعی نظر همی کنند که مثله گشته است و در آن جز منادیانی به امید نبینند و یا ترسان هائی که حذر نکنند.
یکی از شاهان ایران به عزم شکار بیرون شد. براه خویش اما مردی یک چشم دید. این معنی به فال بد گرفت و فرمان داد بزدندش و بزندانش بیفکندند.
قضا را پادشاه، آن روز شکاری بسیار نگرفت. زمانی که بازگشت فرمان داد مرد یک چشم را آزاد کنند. آن مرد گفت: آیا پادشاه اجازه ی سخن همی دهد؟ گفت: بگوی.
گفت: مرا بدیدی، و بزدیم و بزندانم افکندی. ترا بدیدم، شکار بکردی و سالم بازگشتی. حال کدام یک از ما دو نفر بر دیگری شوم بوده است؟ پادشاه بخندید و فرمان داد جایزه اش دهند.
مردی ابن سیرین را گفت: به خواب دیدم که خاتمی بدست دارم و با آن دهان مردان و شرمگاهی زنان را مهر همی کنم.
پرسید: آیا مؤذن نیستی؟ گفت: بلی. گفت: مگر قبل از طلوع فجر اذان نمی گوئی و مردمان با شنیدن صدایت دست از مبطلات روزه نمی کشند؟
قرشی در شرح تشریح قانون، در مبحث تشریح پستان گوید: ما را همسایه ای بود که زنش با داشتن طفلی شیرخوار بمرد. و نمی یارست بهر وی زنی شیرده گیرد. و گاه پستان خویش به دهان کودک می گذاشت.
اندک اندک شیر در پستان آن مرد پدید آمد و زمانی که می دوشیدش، شیر بسیار خارج می شد. در همان کتاب آمده است که یکی از بزرگان دمشق را ماده قاطری بود که کره خری را که مادرش مرده بود، شیر می داد.
و زمانی که وی بر قاطر برمی نشست اگر کره خر را همراه می برد، از مردمان شرمساری می برد، و اگر همراهش نمی برد، شیر از پستان ماده قاطر سرازیر می شد و روی زمین می ریخت. آن بزرگ مرد، مدتی سواری قاطر را به شرمساری از مردم کنار نهاد.
یکی از طبیبان بر آن است که مو و ناخن میت پس از مرگ نیز رشد می کند. علامه در شرح قانون گفته است: بی تردید مو و ناخن پس از مرگ نسبت به زمان موت طویل تر می شود.
جمعی برآنند که این دو پس از موت رشد نمی کنند اما چون گوشت زیر و اطرافشان تحلیل می رود، به نظر درازتر می رسد.
گروهی می گویند که این دو پس از موت رشد می کنند زیرا که این دو از زیادتی ابخره است و چون در جسد میت تا مدتی پس ازمرگ ابخره ی بدبو وجود دارد، این دو رشد می کند.
امام صادق(ع) را پرسیدند زچه رو خطبه ها و رسائل و اشعار، آدمی را زود ملول همی کند اما قرآن هر چه اعاده شود، ملولی نیاورد؟
پاسخ داد: زیرا نیازی که بآن ها هست، زودگذر است اما قرآن به هر وقت و زمان بر اهل آن زمان حجت است و از این رو همیشه، با طراوات است.
در تاریخی آمده است که عبدالله بن مبارک در یکی از کوچه های شام همی رفت و مستی را دید که همی خواند: عشق خوارم ساخت. خوارم از آن رو که به معشوق راهیم نیست.
عبدالله کاغذی از آستین بدر آورد و این شعر را بنوشت. وی را گفتند شعری را که از مستی شنیده ای همی نویسی؟ گفت: مگر این مثل را نشنیده اید که: بسا گوهری که در زباله دانی بود.
زاهدی در اطاقی خفته بود. مستی از زیر آن بنا بگذشت که شعری را خارج از وزن همی خواند. زاهد سر بیرون کرد و گفت: ای فلان، حرام نوشیده ای، خفته ای را بیدار ساخته ای، شعر نیز غلط همی خوانی، صحیح این شعر چنان است.
در عیون اخبارالرضا آمده است که امام رضا(ع) را پرسیدند: ز چه رو شب زنده داران مؤمن خویش سیماتر از دیگرانند؟ فرمود: از آن رو که با خداوند خلوت همی کنند و خداوند نور خود بر ایشان همی افکند.
در کتاب معیشت آمده است که ابوعمر شیبانی، امام صادق(ع) را دید که به دستی ماله ای دارد و جامه ای درشت بر تن، دیواری را تعمیر همی کرد و عرق همی ریخت.
ابو عمر گفت: گفتم: فدایت شوم، بدهید یاریتان کنم. فرمود: دوست می دارم که مرد در طلب معیشت از گرمای آفتاب آزار بیند.
هر چند وقت کشته شدن دست و پا زدم
یک بار دامن تو نیابد به چنگ من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: سقراط حکیم علت شادی و کمغمی خود را در این میبیند که هیچ چیز را برای خود نمیسازد که از دست رفتنش او را ناراحت کند. او به این نکته اشاره دارد که زندگی بیچین و چروک و تعلقات دنیوی، میتواند آرامش بیشتری به انسان بدهد. شاعر نیز به توصیف عشق و غمهای آن پرداخته و عشق را به عنوان موضوعی عمیق و غیرقابل بیان معرفی میکند. در ادامه، صوفیان و عارفان نیز دلایل ترک دنیا و توجه به آخرت را بیان میکنند و بر اهمیت نیکوکاری و پذیرش مرگ تاکید دارند. در نهایت اشاره به داستانهایی از خوابها و مثالهایی از تجربیات انسانی میشود که نشاندهنده اهمیت تفکر عمیق و درک معانی واقعی زندگی است.
هوش مصنوعی: سقراط حکیم گفته است که وقتی کسی از او پرسید چرا او نسبت به دیگران خوشحالتر و غمگینتر است، پاسخ داد که این به خاطر این است که او چیزی را به خود نمیگیرد که از دست رفتن آن برایش ناراحتکننده باشد.
هوش مصنوعی: چهرهی تو در ذهن برخی از مردم نقش بسته است، اما آیا کسی به خاطر دیگران توجهی دارد؟
هوش مصنوعی: نه کسی را میشناسم و نه بیگانهای، نمیدانم این نوع اختلاط را چگونه باید نامگذاری کرد.
هوش مصنوعی: داستان غم عشق را به شیوهای دیگر باید گفت، و نشان درد دل شکسته را به شیوهای متفاوت باید بیان کرد.
هوش مصنوعی: تو توانایی درک کامل سخن را نداری و به همین دلیل از بیان حرفهای عاشقانه ناتوانی؛ زیرا عشق داستان خاص خود را دارد که هر کسی نمیتواند آن را به خوبی بیان کند.
هوش مصنوعی: افراد جوان و پیر که به دنبال مال و فرزندان هستند، در واقع عاقل نیستند و مانند کودکان نادان رفتار میکنند.
هوش مصنوعی: خوش آن افرادی که به طور خالص و بدون هیچ گونه آلودگی از این دنیا گذشتند، مانند خورشید که هیچ سایهای بر روی این جهان نمیافکند.
هوش مصنوعی: کسانی که دل خود را به خانهای میبندند که هیچ راه نجاتی برای جان ندارد، واقعاً نادان هستند.
هوش مصنوعی: در آسمان، باغبانانی هستند که هر نهالی را که میکارند، دوباره برداشت میکنند.
هوش مصنوعی: به زیبایی چهره همصحبتانت توجه کن و از آن لذت ببر، زیرا آنها کسانی هستند که از زیبایی و خوشیها میبرند و در نهایت دوباره به هم پیوند میزنند.
هوش مصنوعی: زندگی در این دنیا پایدار نیست و چیزی که به دست میآید، در واقع هیچ است. هرگاه به اطراف خود نگاه کنی، میبینی که همه موجودات در عالم، از هیچ بسیار راضی و خرسند هستند.
هوش مصنوعی: برای سفر زندگی، وسایل و تجهیزاتی فراهم کن، زیرا مهمانانی ارزشمند هستیم که مدت کوتاهی در این دنیا هستیم.
هوش مصنوعی: اگر تو انسان هستی، به سخره نگیر که سگها هم بهتر از ما بندگان خداوند هستند.
هوش مصنوعی: دنیا را جستجو نکن اگر اهل اراده و شخصیت هستی، زیرا کسی که به مقامات عالی میرسد، هرگز به چیزی پست و بیارزش رضا نمیدهد.
هوش مصنوعی: از وصیت پیامبر به ابن مسعود آمده است که وقتی نور ایمان در دل انسان جای میگیرد، دل او گشاده و وسیع میشود. یکی از افراد از پیامبر پرسید: ای پیامبر خدا، آیا این موضوع نشانهای دارد؟
هوش مصنوعی: فرمود: بله، باید از دنیای فریبنده دوری کنیم و به سوی زندگی ابدی برگردیم و پیش از رسیدن مرگ برای آن آماده شویم. ای پسر مسعود، کسی که عاشق بهشت است، به انجام کارهای نیک تمایل دارد و آن کسی که از آتش جهنم میترسد، باید از تمایلات زودگذر فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: کسی که منتظر مرگ باشد، باید به اطاعت از خداوند تمایل داشته باشد و کسی که در دنیا خود را از گناهان دور نگه دارد، مصیبتها برای او آسانتر به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: این پسر مسعود، زمانی که خداوند موسی را به سخن گفتن انتخاب کرد، او به قدری لاغر بود که سبزیای که خورده بود، در شکم او قابل دیدن بود.
هوش مصنوعی: اگر از حال من نپرسی، اشکالی ندارد؛ چرا که هیچ چیز نتوانست مانع عشق من و بیان احساساتم شود.
هوش مصنوعی: به خاطر شوخیها و بازیهایی که با دل من کردهاند، احساس میکنم که همچنان در دام گرفتار هستم.
هوش مصنوعی: اگر چیزی که میگویم تأثیری ندارد و فقط به فراموشی میانجامد، ای قاصد، نام دیگری را بر خود بگذار و بگو ای کاش پیامی که من ارسال کردم، یادآور میشد.
هوش مصنوعی: دوستی که پیمان محبت را شکست، به راه خود ادامه داد و من در حالیکه دامن او را در دست داشتم، از او جدا شدم.
هوش مصنوعی: او میگفت که بعد از او، من باید بخوابم و فکر میکرد که بعد از رفتن او، من خواب راحتی خواهم داشت.
هوش مصنوعی: دیشب من و دل به وعده آن کسی که همکاری نکرد، در کوچه انتظار یکدیگر را کشیدیم.
هوش مصنوعی: وقتی مرغ سحر آهنگ ناامیدی را سر داد، من از دل خودم احساس شرمندگی کردم و دلم از من دور شد.
هوش مصنوعی: ای دل، چرا اینقدر غمگینی؟ چه دلیلی دارد که در زمان شکوفایی گل، اینچنین پژمرده و بیحالت هستی؟
هوش مصنوعی: اگر از توبهی دیشب دلت گرفته است، پس چرا نمیتوانی این دلآزردگی را کنار بگذاری؟
هوش مصنوعی: شنیدم که تو حالا در جمع دوستان و عزیزانت هستی و لحظات شادی را میگذرانید، اما چرا هنوز احساس غم و ناراحتی در دل داری؟
هوش مصنوعی: در بازار روز قیامت، من در حالتی خجالتآور هستم، زیرا کالای من که همان روح و اعمال نیک من است، بسیار بیارزش و کمفروخته است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم ارزش یک تار موی معشوق را بپردازم، حتی اگر دو مغازه هم هزینه کنم، همچنان ارزان است و ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: به تو تبریک میگویم که هر لذتی را که در زندگی تجربه کردهای، در عشق به زیبایی و با تمام وجود حرکت کردهای. جان من، اینگونه عاشق بودن را میپسندد.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر زبیرحمی مرا از شهر بیرون کنی، دل من که در کوی تو باقی میماند، چه میکنی؟
هوش مصنوعی: عارفی بیان کرده است که کسی که سخنان راستین و حقیقت را با دشواری و سنگینی میپذیرد، برای عمل کردن به آن حقیقت، حتی بیشتر از آن سختی را خواهد داشت.
هوش مصنوعی: مالک بن دینار گفت: در کنار کوه جوانی را دیدم که چهرهاش زرد و اندامش لاغر بود و مدام در حال حرکت و نگرانی به نظر میرسید، گویی هر لحظه کسی او را آزار میدهد. صورتش نیز به خاطر اشکها بسیار تر و خیس به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: به او گفتم: تو کی هستی؟ او پاسخ داد: من بندهای هستم که از مولای خود فرار کردهام. گفتم: برگرد و عذرخواهی کن. او گفت: برای عذرخواهی به دلیل نیاز است، اما من دلیل و حجتی ندارم. چگونه میتوانم برگردم و عذر بخواهم؟
هوش مصنوعی: گفتم: یک شفیع دیگر انتخاب کن. او پاسخ داد: هیچ شفیعی را نمیتوان یافت که از او بترسد. گفتم: یک مولای دیگر برگزین. او گفت: هرگز، زیرا غیر از او مولایی برایم نیست. چرا که او خالق زمینها و آسمانهاست.
هوش مصنوعی: به او گفتم: جوان، این کار از آنچه تو تصور میکنی، خیلی آسانتر است. او جواب داد: این حرفی است از جانب مغروران. فرض کن که او (خدا) گذشت کند، اما خلوص و صداقت کجا رفته است؟
هوش مصنوعی: فقیهی را سؤال کردند: وقتی که میخواهم به خاطر غسل به رودخانه بروم، کدام سمت نهر بهتر است که بایستم؟ فقیه که فردی باهوش و نیکو بود، جواب داد: سمتی که لباسهایت را گذاشتهای، بهتر است تا دزد آنها را نبرد.
هوش مصنوعی: داستان مشابهی وجود دارد: مردی معمولی از شعبی سوال کرد که اگر کسی قبل از اینکه حلوای خود را برای خانوادهاش تقسیم کند، نماز عید را بخواند، چه کفارهای باید بپردازد؟
هوش مصنوعی: او گفت باید دو درهم صدقه بدهد. وقتی او رفت، از شعبی درباره دلیل صحبتش پرسیدند. او گفت: این کار بد نبود، چرا که دل فقیران با این دو درهم این احمق خوشحال میشود.
هوش مصنوعی: جان عزیزم، دلت را از وسوسهها رها کن و مانند یک صراف با تمام وجودت به کار و تلاش مشغول شو. خودت را آماده و متمرکز کن تا به بهترین شکل ممکن عمل کنی.
هوش مصنوعی: یک روز با صداقت و خلوص به نزد ما بیا، اگر خواستهات برآورده نشود، آن وقت میتوانی شکایت کنی.
هوش مصنوعی: در ابتدا که عشق محبوبم مرا از خود بیخود کرد، همسایهام به خاطر نالهها و گریههایم به زندگی من سر و صدا کرد.
هوش مصنوعی: حال که درد من بیشتر شده، نالهام کمتر شده است؛ وقتی آتش همه جا را فرا میگیرد، دود آن کم میشود.
هوش مصنوعی: زندگی ما به طور کامل مشخص نشده است و نمیدانیم که این زندگی و وجود ما، از چه چیزهایی بافته شده و چه مواردی در شکلگیری آن نقش دارند.
هوش مصنوعی: افسوس که در این باغ، هیچ لالهای وجود ندارد که در دلش حسرت داشته باشد.
هوش مصنوعی: در فصل بهار، چه خوب است که تصمیم بگیریم به خوشی و شادی بپردازیم و در این راه از دوستانمان یاد کنیم و از باغها و زیباییهای طبیعت بگذریم.
هوش مصنوعی: پرندگان از عطر بهار و نوروز به آواز درآمدند، پس ما نیز باید از دلتنگیمان فریادی سر دهیم.
هوش مصنوعی: سلطان گل، چادر خود را بر روی سبزه و دشت برپا کرده است. برخیز، تا به آنجا برویم و از عشق و احساسات دل بکاهیم.
هوش مصنوعی: زمانه فرصتی برای جوانی فراهم میآورد، پس ای ساقی! کجایی که دوران شادی و لذت است تا ما هم از زندگی بهرهمند شویم و پایهای برای خود بنا کنیم؟
هوش مصنوعی: آذری که مانند آب در زنجیر است، تا کی باید منتظر بماند تا نسیم صبا به او فرصت آزادی و رهایی از این قید و بند را بدهد؟
هوش مصنوعی: وقتی که گفت بله، دل من به درد و رنج عشق تو گرفتار شد و هیچگاه از این رنج آزاد نشدم. این چه نوع رنجی بود که بر من تحمیل کردی؟
هوش مصنوعی: لطفاً انتظار نداشته باشید که ما خواستههایمان را بهعنوان میلی از سوی خود تلقی کنید، زیرا هر خواستهای که وجود دارد، ناشی از تاثیرات و تمایلات دیگران است.
هوش مصنوعی: من نمیدانستم که در دل من آتشی سوزان وجود دارد و نمیدانستم که چقدر ناراحت و غمگین هستم.
هوش مصنوعی: ای عشق، نه نامی از تو دارم و نه نشانی. انتظار نداشتم که تو اینگونه باشی.
هوش مصنوعی: روی تو همچون کف دست پیامبر است، تو به حق رهبر ما خواهی شد.
هوش مصنوعی: میترسم که تو راه موساییت را ترک نکنی و من هم دین محمدی را بر سرت بگذارم.
هوش مصنوعی: دل چیست که من بگویم به خاطر اندوه توست، در حالی که این دل هم بیگانه است و هم دوستدار غم تو.
هوش مصنوعی: غمت باعث لطف و نیکی به دل من شده است، وگرنه دل من که پر از بیقراری است، چه جایی برای غم تو دارد؟
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) در پاسخ به پرسشی درباره اولیاء خداوند که به هیچ گونه ترس و غم دچار نمیشوند، فرمودند: این افراد کسانی هستند که در زمانی که دیگران فقط به ظاهر دنیا توجه میکنند، به باطن و عمق آن نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: وقتی دیگران به دنبال نعمتهای زودگذر دنیا هستند، بهتر است به آنچه در آینده به دست میآید، توجه کنند. چیزی که موجب میشود آنها از دنیا به هلاکت برسند، خود را نابود کنند. آن چیزهایی که میدانند، اگر دنیا آنها را رها کند، باید از آنها فاصله بگیرند.
هوش مصنوعی: آنها هیچ مشکل دنیوی برایشان پیش نمیآید که آن را نپذیرند و هیچ فریبندگی از چیزهای باارزش دنیا نمیتواند آنها را جذب کند مگر اینکه خودشان بخواهند. دنیا برای آنها مثل یک لباس کهنه و فرسوده به نظر میرسد و تلاشی برای زنده کردن آن نمیکنند.
هوش مصنوعی: خانههایشان را ویران میکنند، اما آبادان نمیسازند. در دلشان احساس زنده بودن ندارند و به دنبال زندگی واقعی نیستند. بلکه دنیا را خراب میکنند و میخواهند با آن آخرت خود را بسازند. آنها دنیا را میفروشند و به جای آن چیزی میخرند که باقی میماند.
هوش مصنوعی: زمانی که به دنیا نگاه میکنند، گویی به فردی دیوانه نگاه میکنند که به شکل زشت و ناهنجاری درآمده است و تنها صداهایی ناامیدکننده یا ترسناک را میشنوند که هیچگاه از آنها فاصله نمیگیرند.
هوش مصنوعی: یکی از پادشاهان ایران با هدف شکار خارج شد. در حین راه، مردی یک چشم را دید. او این دیدار را به فال بد گرفت و دستور داد تا آن مرد را بکشند و به زندان بیندازند.
هوش مصنوعی: در آن روز، پادشاه قضا شکار خوبی نداشت. وقتی که به قصر برگشت، دستور داد که مرد یک چشمی را آزاد کنند. آن مرد از پادشاه پرسید که آیا میتواند سخن بگوید، و پادشاه گفت که بگوید.
هوش مصنوعی: او گفت: «تو مرا دیدی و به من آسیب زدی و در زندان انداختی. من هم تو را دیدم و بدون اینکه به تو آسیبی برسانم، سالم بازگشتم. حالا کدام یک از ما دو نفر بدتر است؟» پادشاه لبخند زد و دستور داد به او جایزه بدهند.
هوش مصنوعی: مردی به ابن سیرین گفت: در خواب دیدم که انگشتری در دست دارم و با آن دهان مردان و ناحیه خصوصی زنان را مهر میزنم.
هوش مصنوعی: سؤال کرد: آیا تو مؤذن نیستی؟ پاسخ داد: بله هستم. سپس سؤال کرد: مگر قبل از طلوع فجر اذان نمیگویی و مردم با شنیدن صدایت از کارهایی که روزه را باطل میکند، پرهیز نمیکنند؟
هوش مصنوعی: قرشی در توضیح قانون درباره شیردهی میگوید: همسایهای داشتیم که همسرش در حین داشتن یک نوزاد شیرخوار از دنیا رفت. او نمیتوانست زنی شیرده برای بچه پیدا کند، بنابراین گاهی پستان خود را به دهان کودک میگذاشت.
هوش مصنوعی: به تدریج شیر در پستان آن مرد ظاهر شد و وقتی که او شروع به دوشیدن میکرد، مقدار زیادی شیر خارج میشد. همچنین در همان کتاب ذکر شده است که یکی از افراد بزرگ دمشق دارای ماده قاطری بود که به یک کره خر که مادرش فوت کرده بود، شیر میداد.
هوش مصنوعی: زمانی که او بر روی قاطر سوار میشد، اگر کره خر را با خود میبرد، باعث شرمساری او از مردم میشد و اگر کرهخر را نبرد، شیر از پستان ماده قاطر به زمین میریخت. به همین دلیل، آن مرد بزرگ مدتی به خاطر شرم از مردم، سوار شدن بر قاطر را کنار گذاشت.
هوش مصنوعی: یکی از پزشکان معتقد است که پس از مرگ، مو و ناخن فرد همچنان ادامه به رشد میکند. علامه در توضیح این موضوع اشاره کرده است که بدون شک مو و ناخن بعد از مرگ نسبت به زمان فوت بلندتر میشود.
هوش مصنوعی: برخی بر این باورند که این دو پس از مرگ رشد نمیکنند، اما به دلیل تحلیل رفتن گوشت زیر و اطراف بدنشان، به نظر میرسد که طولانیتر شدهاند.
هوش مصنوعی: برخی افراد بر این باورند که این دو (نبات یا چیزهای مشابه) پس از مرگ رشد میکنند، زیرا به علت وجود رطوبت زیاد در جسد میت، به ویژه در روزهای اول بعد از مرگ، شرایط برای رشد آنها فراهم است. وجود رطوبت بدبو در بدن میت سبب میشود که این دو بتوانند رشد کنند.
هوش مصنوعی: از امام صادق(ع) سوال کردند چرا خطبهها، نامهها و شعرها سریعاً آدمی را خسته و ملول میکنند، در حالی که هر بار که قرآن تلاوت میشود، هیچگونه خستگی و دلزدگی ایجاد نمیکند؟
هوش مصنوعی: او پاسخ داد: چون نیازی که به آنها داریم، موقتی است، اما قرآن در هر زمان و برای نسلهای مختلف، دلیل و حجت محکم دارد و به همین دلیل همیشه تازگی و جذابیت خود را حفظ میکند.
هوش مصنوعی: عبدالله بن مبارک در یکی از خیابانهای شام در حال عبور بود که مرد مستی را دید که آواز میخواند: عشق باعث ذلت من شده است. این ذلت به خاطر این است که من به معشوقم دسترسی ندارم.
هوش مصنوعی: عبدالله کاغذی یک تکه کاغذ از آستینش بیرون آورد و شعری را نوشت. از او پرسیدند آیا شعری را که از مستی شنیدهای، مینویسی؟ او در پاسخ گفت: آیا این مثل معروف را نشنیدهاید که برخی از جواهرات ممکن است در زبالهدانها باشند؟
هوش مصنوعی: زاهدی در اتاق خوابیده بود. شخصی از زیر آن ساختمان عبور کرد و شعری را به شدت نادرست میخواند. زاهد سرش را بیرون آورد و گفت: ای فلانی، نوشیدنی حرام مصرف کردهای، شخص خوابیده را بیدار کردهای، و شعر را هم به اشتباه میخوانی، این شعر درست این گونه است.
هوش مصنوعی: در کتاب عیون اخبارالرضا، آمده که امام رضا(ع) درباره این که چرا شب زندهداران مؤمن، زیباتر از دیگران هستند، سوال شده است. ایشان پاسخ دادند که علت این زیبایی این است که این افراد در شب، وقت خود را با خداوند میگذرانند و خداوند نور خود را بر آنها میتاباند.
هوش مصنوعی: در کتاب معیشت ذکر شده که ابوعمر شیبانی امام صادق(ع) را مشاهده کرده است که با یک ماله به تعمیر یک دیوار مشغول است و در حالی که عرق عرق میکند، لباس زبر و خشنی بر تن دارد.
هوش مصنوعی: ابو عمر گفت: به او گفتم: فدای تو شوم، اجازه بدهید به شما کمک کنم. او پاسخ داد: دوست دارم که مرد برای تأمین زندگی خود از گرما و سختیهای آفتاب رنج ببرد.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در زمانهای مختلف تلاش کردم و زحمت کشیدم، اما هیچگاه نتوانستم تو را به دست آورم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.