گنجور

 
سنایی

منم اندر ولایت خسرو

همچو خفّاش بد دل و شب‌رو

روز از بددلی چو خفّاشم

که نخواهم که صید کس باشم

دلم از نیک و بد رمان باشد

زانکه هشیار بدگمان باشد

اهل صورت بدند و نزد خرد

هرکه از بد گریخت نبود بد

کام چون نیست گان تیز بهست

همچو ناوک ز کژ گریز بهست

مرد کز ابلهان نهان باشد

در چنین جای جای آن باشد

نه بجست از بلای بدکاری

مصطفی با عتیق در غاری

یک جهان پر بغیض و کافر دل

برحقم گر بترسم از باطل

چنگل باز را همی دانم

در هوا مرغدل چنین زانم

نز پی دانه مرغکی صدبار

بنگرد پیش و پس یمین و یسار

از پی آن چنان بداندیش است

کش غم جان ز عشق نان بیش است

جای آن هست کش غم تلف است

که جهان گرسنه است و او علف است

هست معذور اگر بداندیش است

که جهان را بدی ز به پیش است

غم جان چون به خدمت تو درم

آنکه هرگز نخورده‌ام نخورم

هیچ مگزین به دوستی خس را

کو کسی کو کسی بود کس را

پس در این روزگار نزد خرد

نیک تست آنکه زوت نبود بد

به خدا ار بدیده‌ام روزی

زین همه خلق محتشم گوزی

تا بدانسته‌ام که مردم چیست

اندر آن حیرتم که مردم کیست

کرده‌ام اختیار غفلت و جهل

زین چنین عالمی پر از نااهل

بر جهان دهر عزل نیکان خواند

بد فزون گشت و نیک هیچ نماند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]