نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۵ - دیدن خسرو شیرین را در چشمه سار
ازین اندیشه لَختی باز میگفت
حکایتهای دلپرداز میگفت
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۱ - مراد طلبیدن خسرو از شیرین و مانع شدن او
شمامه با شمایل راز میگفت
صبا تفسیر آیت باز میگفت
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۶ - در خواب دیدن خسرو پیغمبر اکرم را
گهی با سنگ خارا راز میگفت
گهی سنگش حکایت باز میگفت
عطار » خسرونامه » بخش ۶۳ - آگاهی یافتن شاپور از آمدن فرّخ و گلرخ و گرفتاری گل و گریختن فرّخ
زبدکرداری او باز میگفت
وزان غم میگریست و راز میگفت
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
دلم زو شب حدیث ناز می گفت
همی گفت آن حدیث و باز می گفت
نمی آمد مرا خواب از غم دوست
ز هجران سرگذشتی باز می گفت
خیال غمزه از پیکان دلدوز
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۱ - مناجات شیرین در شب فراق
به آب دیده با شب راز میگفت
ز روز بد حکایت باز میگفت
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۳ - بازگشتن کبک خرامان از کوه، و شتر پرنده را بر جناح رفتن، رشته دراز دادن، و کبوتر دیوانه را پر کم گذاشتن
با شب ز رفیق راز میگفت
نامش میگفت و باز میگفت
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۳ - اجازه سفر خواستن جمشید
پسر بنشست و با او راز میگفت
حدیث رفته یک یک باز میگفت
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۲ - در وصف صبح
حکایتهای خود زآغاز میگفت
به ناز این قصه یک یک باز میگفت
عبید زاکانی » عشاقنامه » بخش ۲۲ - رسیدن قاصد و بشارت و عنایت معشوق
بمن پیغام دلبر باز میگفت
حکایت های غم پرداز میگفت
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۱ - شرح دادن یوسف علیه السلام قصه محنت راه و زحمت چاه را و آگاه شدن زلیخا از آنکه اندوهی که آن روز داشته است به سبب آن بوده است
شبی پیش زلیخا راز می گفت
غم و اندوه پیشین باز می گفت
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۲۵ - زاری کردن پروانه از فراق شمع
به تنهایی چو با خود راز میگفت
بصد سوز این حکایت باز میگفت:
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول
به آب دیده با شب راز می گفت
ز روز بد حکایت باز می گفت
ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۲۶ - آوردن رام سیتا را در اوده و به خانۀ خود نشستن با یکدیگر
صنم هر گه سرود ناز می گفت
برهمن سوز دل با ساز می گفت
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۸ - گوهر و سنگ
به اختر، زنگی شب راز میگفت
سپهر، آن راز با من باز میگفت